۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

حال من

کی می رسد این فصل
که نه آغازش
و نه اتمامش را می دانی
همه را پیامبری می بینی
شاید این
و
شاید آن
در کجا مانده
هادی سرزمین من

این حالیه که بعد از برگشت از سفر داری.به خودت می گی این همه تضاد در بین آدمها چیست؟این عکس را دخترم پگاه از خانه گربه ها کنار مسجد گرفته.

۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

چگونه ناله کند؟

وای اسیری که از یاد رفته باشد.
مرگ دلخراش مادر و خانم پیمان عارفی عمیقن مرا منقلب ساخت.تقدیر و سرنوشت همه جا استفاده و کاربرد نباید داشته باشد .ما خودمان دیوار و گور را درست می کنیم.
ما با ابتدایی ترین و قرون وسطایی ترین شکل ممکن دیگری را به عزا می نشانیم.
نمی دانم پیمان در چه وضعی ست ؟ شاید این روزها باید به نلسون ماندلا فکر کرد تا 
بتوانیم تحمل کنیم.زندگی ما در این سرزمین دست خودمان نیست به هر شکل و
شیوه ای دیگران ما را می سازند.
ما نه قلم نوشتن در دست داریم و نه قلم ساختن خویش در دستانمان است ولی شانه هایی عریض برای پناه دادن هم را داریم.باید افتاد و بلند شد چاره ای نداریم.


۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه

چشمها را باید به دیدن روشن کنیم

باید روحی چون سنگ داشته باشی تا با مردم کنار بیایی.سالها بدون بستری فرهنگی
و نداشتن پرورش فکری ما را همانند حیوانات درون جنگل کرده است فقط خودمان را می بینیم .چه راحت ملتی در دام جهل ، به اسارت می رود .روز پراز دیدن مردم گرفتارست که با کمی کمک ازآن رهایی می یابند.
سروکله تازه واردی خردسال هیچکس را متوجه نمی سازد.آنقدر به بچه های کار عادت کرده ایم که حتا چشمان بی فروغ دیگری را نمی بینیم.عمویش می گوید :این
کودکِ زن برادری ست که مدتی پیش درحمله صرع روی اجاق افتاده وآتش می گیرد
ومی میرد .این پسربچه دوماهی از خواهروبرادرخردسالش نگهداری می کرده و مدرسه نمی رود بعد هم مدرسه اش در بلوچستان او را به دلیل غیبت نمی پذیرد وحالا در تهران نیز مدرسه ثبت نامش نمی کند .به همین راحتی زندگی اش خط می خورد.
نمی دانم چرا فیلم هایی که می بینیم به حقیقت نمی رسد؟
چرا اینجا مدیرو معلمش به کمک او نمی آید؟

۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

دیو داشته ایم نه پری

هزاران دیو بوده اند درین دیار
قلعه و زندان بوده است
شلاق و پاسبان
خود فروخته و نادم
خفاشانی جمع شده
درعمق سیاهی
تا بوده
چنگال و پنجه درنده
              خویی
چنگ برگریبان
هر بینایی کرده
خون بوده و فقر
 خدایا
در این سرزمین
بیش از چند پری 
    نبوده 


۱۳۹۲ آذر ۱۸, دوشنبه

همیشه پاییزیم

همه پاییزیم
        در فصل بهار
تّوّهُم آل وجن داریم
افتاده برزمین
خش خش می کنیم ، با هر پایی
لانه ما زمین ست
جولان ، در باد دهیم
شّرّف را می تکانیم
سکوتمان زِبی صدایی نیست
افسوس چیزی زخود نداریم
اسیر باد گشتیم
           خشک
درعین زنده بودن

۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

چه نوع زنده ای هستیم؟

باران بی وقفه می بارد.چقدرهمه به آن نیازمندیم.نمی دانم در دنیا چند کشور مثل ما وجود داره که خواسته مردمانش اینی که هست نباشه؟ یک عالمه مانع بر سر هر کارت باشه وتو به یه دنیا توضیح بدی .چقدرسخته خارج شدن این انسان از درون پوسته خویش.دائم چیزی تو را به جوش وبهت می آره.کودکی وجوانیت می گذره وتو
همیشه وابسته به خانواده می مانی .قدمها در ایران شکسته می شه.
می بینی سالها ازعمرت رفته وتوگلاویز قانون و اجتماعی.همه چیز وبال گردن مان
شده.نمی دانم این دست شکسته کی بهبود می یابد؟اصلن چرا آنرا می شکنند.چرا؟
وقتی حست ،شوق وآرزوهایت محکوم به حبس باشد ،وقتی قلم و زبانت بشکند.آخه
اسمش رو چه می گذاریم؟این خار کی از بدن خارج می شه؟


۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

من!!!!!!

انگار
درهیچ فصلی به دنیا نیامدم
غروب بود یا صبح
آفتابی بود یا ابری
نمی دانم
در فصل من 
بچه ها گریان نیامدن
هیچکس دنبال کوکبی نگشت
ترازوی عدالت
سوراخ نداشت
وخاک پس می زد
خیانت به دانه را
انگار
در هیچ فصلی به
دنیا نیامدم
این جا
و هیچ کجای دیگر نبود

۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

از انرژی تا میوه ، برای من

شاید خیلی از ایرانی ها بواسطه توافق انجام شده درژنو، امروز شاد وخرسند باشند.
جنگ فاصله بیشتری با ما گرفته.دولتمردان قبل از فاجعه به این ماجرا پایان دادند.
می گویند:ماهی رو هر وقت ا ز آب بگیری تازه ست.با تمام سختی هایی که بر ملت
وارد آمد شاید بتوان به آینده امیدوار گشت.
خدا کنه شعار مرگ تمام شود و سیاستمدارانه برخورد شود.
و اما این عکس
اولن سبزهِ سبزه .دومن معلومه آووکادوست ،وقتی از مغازه دار پرسیدم مال کجاست؟
گفت:آفریقا.گفتم :ای بابا از آفریقا هم جنس آوردند؟که طرف گفت:محصول خودمانه.
تازه به جایی رسیده که آورده ایم.بسیار خوشحال شدم.قیمتش دانه ای 3000 تومان
بود که در مقایسه با نوع خارجی اش که از 4500 تومان به بالا شروع می شه 
بسیارعالی ست.
شاید تولیدش نیازمان را برای عموم فراهم آورد.
مردم مصرف کنند وباز بکارند .حال که انرژی هسته ای ما بجایی نرسید .حداقل
ثمره درخت را دیدم .می شه گفت: از انرژی هسته ای تا آووکادو ایرانی
به امید فردا


۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

برای ماندن

لنگری خواهم
تا درین ، خاکِ آلوده به درد
که در آن راز و نیاز
همدم ملتهب هر 
عاجز و عاصی ست
نگهم دارد
جامه از ساک در آرم
بنشینم
نَنالم 
زین عمری که اسارت رفت
وصله ای گشتم در
خانه خویش
با پُتک بکوبم
تا مبادا گره ام باز شود
بروم تا نبینم 
این غریبه
در میان مردم خویش 
لنگری خواهم
تن ماندن نمی بینم

۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

روزهای سوگواری

ایام تاسوعا وعاشورای امسال نیز پایان یافت بعد از چند روز که هوا به شدت آلوده بود این دو روزبا سفر رفتن مردم،تهران نفسی کشید. با دوستی از افغانستان چت 
می کردم گفتم :اینجا به علت ایام حسینی تعطیل ست وما نیز مهمان داریم.گفت:این که
تعطیلات نیست ،ایام غم ست.
او شیعه و جوان ست.گفتم چقدر زیبا می گویی.نمی دانست کجایش زیباست ،البته به
خوبی دورو برم تفاوت این تفکر را در ایران نیز بین مردم می بینم.مغازه هایی به
احترام می بندند ،کسی پارچه ای برای لباس نمی بُرد وچندان رغبتی برای مو رنگ
کردن وآرایشگاه رفتن ندارند.بهرجهت گروه زیادی مراعات این روزها را دارند.
به قول دوست افغانم ایام غم ست.

۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

این روزهای اهواز

مانده است به خاطرم
         زندگی در جنوب
همه ی شرجی ها ،مردان عرب
با زنانی پر کارکه
نبودن هیچ 
چو زنان اینجا
گرچه عرق و گرما بود
جنگ وحمله وآژیر بود
ابرهایش وقتی می بارید
بی چتر می پریدی تو حیاط
آخ باران
گرما رفت
لیک امروز
کارونش بی لنج بزرگ
آسمانش پر خاک
و اسید می بارد 
بر سر مردم این 
شهر و دیار
نبود این حق جنوب
بس ست اندکی آرام گیر


۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

چه بنویسیم؟

از چه باید نوشت؟
لبه تیز تبر
که نداند به کجا ضربه زند؟
یا که این شهریتیم
که نخواهد هیچکس 
که ندارد هیچ دوست
ما چه ها کردیم
با این خلق خدا؟
ما طناب را حلقه ای کرده
ببستیم بردار
ما شدیم خود قاضی
و خدا را ندیدم بر خود
این ظلم ست
بساط آن براندازید
حدیث عشق
بر افشانید


۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

ساده ترین چیز می تونه آدم را شاد کنه

هوا ابریه .می گم خدا را شکر.صبح زود از خانه خارج شدم تا خواهر را به آزمایشگاه ببرم .مسیر پر از شاگردان مدرسه است.خواب آلود ،دست در دست مادر.
چه شتابان به مدرسه می رند.آدم می تونه کلی انرژی مثبت بگیره قیافه همه آنها در پایان مدرسه دیدنی ست نیازی به فال گوش ایستادن نداری تا متوجه بشی دنیای آنها
بسیار متفاوت تر از تعلیمات مدرسه ست .
می گم خدا را شکر. زنان رانندگی می کنند و ما با تمام مشکلات موجود حداقل این
آزادی را داریم .چه خوبه که مثل همجنسان خود در عربستان ممنوعیت این یه کار را نداریم.همه عجله دارند.همه.اول صبح شاید هیچکس ،می گم هیچکس مثل من به در و
دیوار نگاه نمی کنه .
3 آزمایشگاه کاملن نزدیک محل هستند حتا یکی از آنها با اداره ما قرارداد داره ولی
اونی می رم که با سلام گرم به هر کس خوش آمد می گه و با تمام دقت حواس خود را به ارباب رجوع می دهند .یک چنین اماکنی بندرت در ایران وجود دارد.
می گم خدا را شکر هنوز در یه جایی که نیاز به مشتری ندارند تا وارد می شی یه نفر می گه سلام.
آره سلام .ما ملت مهربان مدت هاست که خیلی از چیزها را فراموش کرده ایم.

۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه

نمی بینی که.....

چه رنگیه دلی که می گیره؟
هنوز قرمز و گرمه
یا بی نبض
سیاه و بی خون
فقط می زنه
حتا مثه کارون نمی بینی
خشک می شه
داره ،ذره ،ذره
چنان بیابانی بی ماهی وآب
به سراب می ره
            نه
دلت رود نیست
موج نداره
دلت که می گیره
هنوز سرخه ،پر خونه ،می زنه
لیک 
   مردنش را نمی بینی

۱۳۹۲ مهر ۳۰, سه‌شنبه

می نویسم مژده

می نویسم مژده
پسرمان مجید توکلی آمد.دنیای تکنولوژی چه می کند.بگذار از شادی خانواده ای روزمان بهاری شود.دردها مشترک شده دیگه یه خانواده مجبور نیست تنها باشه.
یاد خانواده خودم افتادم زمانی که ساواک به خانه ریخت و برادر را برد .هیچکس
خبردار نشد .هیچکس.یادمه چند نفر بودیم که همیشه درزنگهای تفریح مدرسه باهم بودیم.پدریکی از آنها مدتی می شد که به مجلس راه یافته بود مدتی بعد از ماجرای ما یک دفعه گفت بچه ها به یک خانه ساواک ریخته و چند نفر را گرفته.خنده ام گرفت چون درباره خانه ما می گفت.هرگزاز تجربه ام در آن جمع صحبتی نکردم حتا نگفتم بله حکم هم داده اند.
ومن هنوز خاطره روزدادن حکم دادگاه و پدر و مادر را با خود دارم.
حالا زمان عوض شده ودردها ،تجربه ها ،حوادث ونقد و بررسی رویدادها در دست
همگان قرار می گیرد .آدمها در اوج تنهایی اگر بخواهند تنها نیستند.
خوش آمدی.

۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

ما مات شدیم

به تور افتادیم
       چو ماهی
سنگ شدیم
          سنگ ،سخت
دانه ندیده ،عاشق و شیدا
به پی یار شدیم
چیزی نماند از ما
در این سیلابی که
           جاری شد
مسخ شدیم
پیچیده در لحاف جهل
قهقهه خنده را به
        های های گریه دادیم
مات شدیم
         مات

۱۳۹۲ مهر ۲۰, شنبه

تابلوها و........

سالها از جنگ گذشته .نسل جوان امروز هیچ درکی از آن دوران نداره .آنچه که بر ما گذشت واقعیت تلخ مرگ ،نابودی ،بمباران ، حمله وفرارست.حالا بعد از گذشت سالها
از آن دوران کماکان با ابتدایی ترین و ارزانترین جنس خاطرات را می خواهند زنده
نگه دارند آنهم در عصر مدرن و جوانانی که هر چیزی جذبشان نمی کند .
نمی دانم چرا طی این سالها موفق به کاری جدید و جذاب نشده ایم.
هنوز با حلبی و رنگ می خواهند خاطرات آن دوره را زنده نگه دارند.گاهی فکر می کنم شاید برای رفع تکلیف کارهایی صورت می گیره .چشمانم به تابلوهای جدید دوخته می شه.چقدر جوان بوده اند.این اولین احساس منه.یه دوره ای چطور جوانان ما کشته
شدند.نوشته 
          ابراهیم دلال وگفته ای از او که شهادت حیات ابدی ست
         علی پورمند و گفته ای از او شهادت فخر اولیاء بوده است

خوب که چی ؟ بجز نسل من بقیه چه حسی پیدا می کنند؟ تازه در کنار تابلوها کسی
مدارکش گم شده واو نیز آنرا چسبیده به تابلو قرار داده .این حیف و میل بیت الماله و آدم دلش می گیره.می توان کارهای بسیار زیبایی از سربازان خود در شهر قرار دهیم.
کار را باید به کاردانش سپرد.
  

۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

نمی توان خوابید

دیشب هر چه گوسفند بود شمردم و خوابم نبرد.آمدم گوساله ها را ردیف کردم باز نشد.
فکر کردم شاید گاو بزرگتر باشه ،شمارش آغاز شد ولی بی نتیجه بود.شتر رو به
میدان آوردم .چند تای اول را که شمردم .ترسیدم.شنیدم کینه شتر ول کن نیست حتا 
برای خوابیدن نیز ریسک نکردم.خوبه به شیر نرسیدم .امتحان کردن و به چالش کشیده شدن تمامی نداره.تعقیب و گریز .
یه دفعه می بینی همه زندگی ات همین بوده و تو آویزان عقربه های ساعت کشیده می شی .مگر نه اینکه با گریه متولد می شیم .این زندگی با خنده شروع نشده شاید برای
همینه که ممتد با خودمان و اطرافیان درچالش هستیم ولی با گریه ما بقیه می خندند.
باید بلند شد با این تخیلات نمی توان خوابید.

























۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

هرگز

حال دانم که چرا
صوفی و راهب به کنجی رفتن
سر به غاری بردن
حبس در لباسی بودن
خط راستی دیدن
در نهاد خود نمی بینم
خیزرانی بِکشانم
دور دیوار دلم
لیک هرگز
نشوم قفل
به افکاری تنگ

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

مرگ برود شاید شادی آید

سالهاست که با درد و رنج زندگی مان گذشته .هر دهه ای برایمان ماجرایی درست کردند مثل شهرزاد قصه گو برایمان داستانی می گفتند و ما را بناچار وادار به گوش دادن می کردند .عجب قصه گوهای ماهری این سالها کنار ما بودند.گرچه دستمان خالی بود ولی قلب روشنی داشتیم.همه اش گفتیم: درست می شه.چقدرطول کشید.چقدرفرار کردند وما مستمرنوروز را جشن گرفتیم .نگذاشتیم اگر خودمان را در بند گرفتند. سنن هایمان به گور رود.ما از روی آتش پریدیم ولی هرگز آتش نگرفتیم.
تا اینکه دیروز جناب روحانی از آمریکا بازگشت.جماعتی شادی کردند وتنی چند 
به پایان خود رسیدند.شاید آرزوی سلامتی جای مرگ برای دیگران را بگیرد .خدا کند
کبوتر بماند و کفتار و کرکس از این دیار برود.

۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

یه لحظه در پاییز جنگ

یه خاطراتی بسته به شدت چالش های درگیری افراد در آن برهه فقط غبار زمان آن را کم رنگتر می کنه .پاییز اولین روزهای جنگ ایران و عراق یکی از این دردهای
مانده از جنگه ، وقتی برگها می ریخت و آدمها نیز می افتادند و یا از ریشه زادگاه خود با بدبختی دور می شدند پاییزی ترین روزهای من است.پاییز من بودم و آرش وسکوت شهر.پنجره ها را سیاه کردیم آن هم بعد از چند بار در زدن که نور بیرون می آد ما ساده ترین چیزها را بلد نبودیم همه در یک جزیره گرفتار شده بودیم تا ایران به خودش آمد آنها صدمات جبران ناپذیری از نظر بمباران های خود انجام دادند .زمانی که مخازن در آتش می سوخت تلفن زنگ زد و گفتند:
حمل ونقل دریایی در حال تخلیه خانواده ها هستند .مردان می ماندن و زنان و کودکان
می رفتند.دلم نیامد بدون احمد بروم.
تا به خودم آمدم تمام دوستانم سوار کشتی شدند و بی خداحافظی رفتند.تنها ایرانی مارو
زن ارمنی بود که به من زنگ زد و گفت :بیا من کمکت آرش را می گیرم 
هنوز صدای پر لرزشش در گوشم ست ،تمام روز زیر درخت لیل می نشست تا اینکه
با آخرین کشتی او نیز رفت .من ماندم با شهری مردانه که اینک همسران خارجی مردان ایرانی تنها گروه تخلیه نشده بودند که منتظر دریافت مجوز برای شوهر یک نفر از آنها لحظه شماری می کردند  تا از جزیره خارج شوند .یادم نمی ره یکی از آن خانم ها با من تماس گرفت که پیش ما بیا حداقل تسکینی برای هم هستیم .بله دوستان ایرانی من گریختند وببین چه کسانی اینک جویای حال من هستند .برای رسیدن به یک تجربه گاهی ظرف چند روز وحتا اندکی کافی ست . اوایل ازدواج من پر از نومیدی ،دلشوره و تنهایی بود که در این فاصله برای ناراحت نکردن احمد صدایم در نیامد .
برگها درهوای شرجی می ریخت و صدای آژیر خطر به مرور تاپ تاپ قلبم را بلندتر
می کرد.هنوز لحظه های بیشتری برای یادآوری خودم دارم فقط می دانم در آن سکوت از کتابهایی که آن خانم های انگلیسی به من دادند برای آرش کتاب می خواندم .
شاید این دوران من با آرش هرگز برای کسی حس نشود وحتا او نداند من چه کودکانه
همبازی او شده بودم.

۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

نمی بینیم....

نفس در سینه 
چُنان طبلی می کوبد
عرق بر چهره
بسان شبنمی سر ریزگردد
صدای پاشنه کفشی
درون کوچه می پیچد
چه آرام گشته ایم؟
سری چرخان نداریم
در این فراموشی مطلق
چنان چون سِحر گشته
جسارت مرده است
درون این تن زنده
کجاست آن مرد؟
کلاه از سر بردارد
به زیر پا اندازد

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

خان این ایل

خان ، سوار اسب نمی شه
حصار به اطراف زده
کوچ به کوه نمی زنه
چوپان فرار کرده
گله صدا نداره
بره براش گرگی ست
صحرا یتیم گشته
در ایل ما
 زنان ما
در مَشک های خشک شده
اشک های خویش را
 پر کنند
شاید خان بمیرد
مَشک نرم بماند
کاش ،ایل ما
 خانی نداشت

۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

اگه روزی

ما ایرانی ها سئوالهای زیادی از آینده خود داریم.دل نگران ،خسته وپر از چی می شه.
برای همین این روزها ذره بین مردم بیشتر در حرکت ست.  انتخابات شهرداری درهفته گذشته داستانی شد .ازاینکه زنی با چهره ای متفاوت وارد شده و بعد ماسک خود را بر داشت یکه خوردم الهه راستگو تو زرد از آب در آمد و موجب سر افکندگی  شد ولی از عکس العملی که در برابرش انجام شد خوشحالم . شاید اگر قبلن بود این ماجرا آشکار نمی شد. امروز به کسی که با من بود گفتم:اگه اوضاع اجتماعی ،سیاسی درست بشه تا مدت ها بچه هایی که دنیا می آند باید اسمشان را امید یک،امید دو وهمین طور امید گذاشت ودخترهاراآرزوبگذارند. آرزوی یک آرزوی دو آرزوی سه و......خندید.
باید زندانها تبدیل به موزه های وحشت شوند.باید کتابهای مدارس عوض بشه تا فرزندان ما درس واقعی بنی آدم اعضای یکدیگرند را یاد بگیرند
وبانکها بجای تنی چند به همه وام بدهند وکسی دستش رو دراز نکنه.آرزوهای ما حق
معمولی یک ملته .نمی دانم کی آسایش به در خانه مردم کوبیده می شود؟به خانه رسیدم
و آرزوها را در خیابان گذاشتم .

۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

بی صدا می آیند

ابرها چتر بر سر گرفته
زایشی در خود نمی بینند
نمک با شن سرمست می تازد
            در این باغ
هوا قرمز گشته
مرزی برای توقف نیست
ملخ ها بی صدا می آیند
و اینجا خانه آنان می گردد
شگفتا آدمیزاد
ملخ را ، پروانه  پندارد
و چون بت به درگاهش 
ستایش از گلو آرد

۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

عجب وضعی پیدا کرده ایم

نمی دانم آیا داشتن ماشین های لوکس وآسمان خراشها ومراکز خرید آنچنانی وتمام
مظاهر وارداتی در مناطق ما می تواند برای آحاد مردم خوشبختی و پیشرفت به بار
آورد.دنیای منطقه آرام نیست.همه جا به اسمی در حال نبردند انتقامجویی به اسم مذهب
آنقدرگسترش یافته که حتا خدا را هم خسته کرده چه رسد به بنده زبون ومفلوک .
بچه های ما اینجا زود از کودکی خارج می شوند وانگار یه روال عادی داره می شه.
چه زود به یه سهمیه ناچیز خوراکی و یه چادر در وسط بیابان آرام می گیریم.
آنقدر مصرف کننده شده ایم که معنی ساختن و خواستن را در اثر تبلیغات فراموش
کرده ایم.طبیعی ست که حاکمان مردمان مرعوب را بیشتردوست دارند اصلن صدا
چندان خوشایند آنان نیست.مرزها چه پرتفاوت کشورها را جدا می کنند با چند ثانیه
اختلاف مردمان سرزمینی محبوس و شکنجه می شند و همه حرکاتشان کنترل می شه
در حالی که آنطرف خط برعکسه.یه جا تحت بمباران وقحطی اند وآن ور آسمانش
جون می ده زیرش بخوابی وترسی نداشته باشی.این همه تفاوت برای چیست؟
آیا این از عدم عقلانیت و شعور ما نیست که این گونه با ما رفتار می شود؟

۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

می آید روزی

روزی برآید از دل این شب
که چراغانش کرم های شب تاب
                             نباشند
پیکی خبر از روز آرد
اجیر تاریکی نخواهیم ماند
ببین چه کرد
تلی خاکستر که آتش ،درون داشت
کمان و دشنه و تیغ
گستاخی مرد نگیرد
زنده است روز
 به مرد

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

از این اشکها

ابری نیست
پس این باران سیل آسا
که چون طفلی ، گمگشته
های های می گرید 
چیست؟
کدامین چشم پنهان
شاهد کشتار آدمهاست
که این سان
اشک بر سر عالم می ریزد؟
درون آتشیم و خلاصی نیست
میان این همه آبیم و
زُرقی در ساحل آن
انتظار مردمی نیست
ما دانیم و خاک آرام ست
اشک رود سازد و
ما نمی دانیم
شگفتا ،آدمی هستیم ما


۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

مراسم و خاطرات

کمر گرما شکسته شده وما برای مراسمی از تهران خارج می شویم. تا مقصد ، جاده عالی ست.مسیر شمال بوی خاصی داره یادمه یه زمانی کلی درمغازههای صنایع دستی کیف می کردم وحتمن سبدی ،کوزه ای می خریدم .هنوز همه چیز مثل سابق بر جاست .قطره های باران یادت می آره که نزدیک رشت می شوی.اول شهرآرامستان رشت ست .چقدربا تهران تفاوت داره خبری از شماره و ردیف نمی بینیم از روی تاریخ وفات به سنگ خود می رسیم.می نشینند انگشت بر سنگ می گذارند وفاتحه می خوانند ومن متحیردر ذهنم وارد خانه قبلی اش می شوم 
می گم راستی بدری سلام رساند .از اینکه همسایه ات مردی ست ناراحت مباش آنجا
تنها جای امن سرزمین آدمهاست.
.وقتی درختان وگیاهان را می بینی.باورت نمی شه که همین خاک بی رحم چه راحت می بلعه ومن هیچگاه این مراسم را دوست نداشته وقادربه انجامش نیستم.همه رنگ پریده وسیاه وظرفها پر از حلوا.
مسافرین آمده از صمیم قلب همدیگه را بغل می کنند شاید این تنها لحظه خوب این مراسم باشد معلوم نیست نفر بعدی چه کسی خواهد بود بهتره کسانی را که از شهرهای
دیگه آمده اند بیشتر نگاه کنی وعصر همه با هم سر مزار می رویم .
هیچگاه بجز خاکسپاری علاقه ای به کش دادن مراسم ندارم .خوشحالم که صبح برای
دیدارش رفته ام چون انبوه افراد عزادار اجازه ارتباط من را با او نمی ده.
صدای مداحان عزادارِ سایرسنگها ، سمفونی سردرد آوری را درست کرده .نمی دانم
این چه نوع احترام به عزیز است کاش برحسب مراسم  ،فردی از آرامستان کنترل
این جریان را می کرد .نمی دانم چرا در اموری به این سادگی ضعیف هستیم.
در انتها که خلوت تر شد جلو رفتم ولی این بار خداحافظی کردم و گفتم:
چقدر کلوچه خرمایی خوردیم کاش تو هم بودی و می خوردی.همه را مسافری از شهرت آورده بود.وما باز آنجا را ترک کردیم با انبوهی از خاطرات.

۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

چراهای یک ملت

مدتی ست اخبارهای بدی در رابطه با ایرانیان پناهجو می شنویم .مانده ام که این دنیای
رنگین زندگی در خارج ،به چه بهایی به سرانجام می پذیرد.چرا محیط آنقدر پر تنش وخفقان آور باید بشه که افرادی خود را به آب وآتش بزنند وزاد وبوم خویش را ترک
کنند.آیا راهی آسانتروجود نداره؟چرا این سئوال بزرگ نه برای خودشان پیش می آید
نه برای دولت مردان آنان که اخبار این رفتنها را می شنوند ولی خم به ابرو نمی آورند
و هیچ اقدامی برای آبروی وطن نمی کنند .
کاش نفتی نداشتیم تا اینقدر بدبخت و درمانده نمی شدیم آن وقت چشم هیچ خارجی به
زمین های ما نمی افتاد و هرگز بر علیه مصدق کودتایی نیز به راه نمی انداختند و
رسانه ها را پر از این رویداد نمی کردند 
شاید آنوقت مردم دسترنج هنر خود را از وطن می گرفتند مثل سایر کشورهایی که نفت ندارند وخلاق ومبتکر شده اند.این روزها از اینکه زن وبچه ومرد این خاک برای
زندگی آرام وآزاد با هر قاچاقچی به آب می زند متحیرم.این چه اعتماد کورکورانه و
پر خطری ست که می کنند.این خانمی که دختربچه خود را به امید فردایی بهتر به این
راه می برد وغرق می شود چه فکری داشته و چه سرنوشتی برای دختر بی مادرش
ساخته.کاش ایران از گردشگری و هنر و تمدن ، اقتصاد خود را پیش می برد .کاش
محصولات کشاورزی خود را صادر می کردیم وهیچ نفتی نداشتیم.شاید دزدان به
طمع ذخایر به جِلد پری در نمی آمدند وفرزاندانمان مجبور به گریختن نمی شدند.
چراهای یک ملت را خودشان درست می کنند.


۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

نمی بینید

سالهاست که رفته ای
نه من آن کس م با موهای بافته
نه تو آنی که درخیالم داشتم
تصویرما در نقطه ای
           به قهر هم رفته
بی خیال گشته ام
در این دالان پر تردد
چه چیزها که بر دیوارش
         آویز نگشته
دری باز مانده
و نقش تو سالهاست که پر غبار
در قابِ دیوار ترک خورده ام
به حجاب گرَد رفته
سالهاست چین های سیمای من
پُر تردد ترین ره یافتهِ
 قلب خسته من ست
سالهاست که با شانه در این
                       دالان
مو می ریزم
و شما نمی بینید

۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

مگر دعا

امروز اگر تلویزیونی در مغازه های شهر روشن بود بر روی کانالی بود که کابینه
جدید روحانی را درحال پخش نشان می داد. همه منتظر معجزه هستند. به روشنی در کلام ورفتارهمه ، این را می بینی.چرا کار ملتی به اینجا باید بکشد؟افسردگی ،نومیدی وبیماری و گرانی همه را خسته کرده.در مغازه هیچ بی احترامی در برابرروحانی
نمی بینم .خدایا چه خواهد شد؟
مجلس را می بینم یکی در حال نطق ست و عده ای نیز در حال صحبت با هم.شاید آن
کسانی که گوش می دهند بیشتر به اصول اخلاقی اهمیت می دهند به گمانم این بحثهای
اضافی باید در پایان هر نطقی باشد.ومن ثانیه ای به باد خنکی که به صورتم می خوره چه بچگانه شاد می شم .امیدوارم دولت جدید مسئله پارازیت ها را از بُعدِ سلامتی مردم
مورد رسیدگی قرار دهد.راستی شاید خبرنگاری در یکی از این کنفرانس ها باید این را مطرح کنه.شاید در اثر تکرار، خطر این امواج بیشتر مشخص بشه.یه چیزهایی
شوخی بردار نیست.همه در دایره این امواج قرار داریم .این دیگه پول دار و فقیر
سرش نمی شه.سلامتی ومحیط زیست باید حرف اول را بزنه.

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

در این فضای......

این فضا را چه بویی گرفته؟
که فصلی برای پایانش نیست.
دراین خانه آزادی
به آتش رفته 
چه سهل بوستان به شعله رفت
و گیاهان هرز را به خاکش انداختند
گلها را کندند وشاخه ها بی طفل
از بوی دود ،لرزیدند
سرزمین در نبود باغبان
                     سوخت
گلها وحشی شدند
رنگ پریده و پر خار
و عطر را به خاک دادند
ساده نیست
درمیان دود بودند

۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

یادم آمد

از یادم نمی رود ،روزهای اول انقلاب را.چه زود ، بچگی ،بلوغ وکهولت به یکباره مثلهم گشت .یکی از همین روزها که پیچ رادیو را باز کردم تا موسیقی گوش کنم در
چرخشی در موج ایران خبر شروع تعرضات نیروهای عراقی به خاک ایران را بسیارآرام پخش می کرد انگار،یه اشتباهی رخ داده و سریع تمام خواهد شد ومن اخبار
را چندین روز دنبال کردم.به شوهرم گفتم:خرمشهر در خطره.داره جنگ می شه.
وشد .عراقی ها مردم راغافلگیرکردند وتوپخانه آنها شروع به بمباران مردم کرد.
چه خانواده هایی که ندانسته کشته شدند.
چه آنهایی که درمدرسه بودند..
همه می دویدند هرکس دنبال عزیزی بود ،وما ناباورانه گوش می کردیم .هنوز مردم
 درشهربودند خبر از انبوه مجروحان می آمد.
بعد از سالها عکسها هنوز زنده اند.هیچکس پاسخگو نبود انگار جنوب همه هستی خود
را باید ازکف می داد.ببین به جز خاطرات چه مانده از آن خاک.ببین مردمش تا
درشهرهای دیگرسروسامان گرفتند چگونه در مسیر مورد بی مهری قرار گرفتند.
و امروز هیچ چیز بیشتر از آزادی شهرشان ندارند.سالها زندگی در این حیطه 
نمی تواند ما را از خاطراتش محوکنه.شاید آمدن روحانی بر مسند کار ذهن مرا به 
وقایع طول انقلاب برد.امیدوارم جنگ ،حبس، زندان جای خود را به تمدن ،فرهنگ و
آزادی در تمام ابعاد بدهد.!!!!!!!!!!!

۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

نکند .....نبینم

نکنید نیم نگاهی به رخ زرد من
هوس خوردنِ
سیب ، ندارم هیچ فصل
برده است خواب و خیالم
  هر باد
موجی می آید
که شاید با خود
خاطرات ملوانانِ غرق در آب
را به ساحل آرد
نکند خواب روم
و نبینم هیچ موج

۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

مردم و این همه سوژه

تابستان طولانی ادامه دارد.قطع برق و آب روند عادی زندگی را دستخوش خود قرار داده.هفته آینده دولت روحانی شروع به کار خواهد کرد.یکی می رود و دیگری می آید
و مردم بجز بیماری ،بیکاری و مُردن نصیبی ندارند.بخت سیاه مردم هیچ شباهتی به
نفتی که در زیر پای خود دارند نداره.
معیارهای زندگی روز به روز درحال تغییرکردن وپس رفتن گشته.انبوهی مطلب
در هر رفت وآمدی ذهن را مشغول می کنه که این می تونه از بتون ریزی و ریخت وپاش سیمان وتخلیه آهن باشه تا کُپِه کُپِه فاضلاب های معابر می تونه باشه ودر حالت
بهترش عکس فرزندان فرزانه ما بر سردر مدارس با انواع موفقیت ها ست .نمی دانم
با این همه آموزش وبکنید ونکنید ها چرا این همه ناهنجاری اجتماعی داریم.زِهی
خیال باطل که شب صبح گردد و امید ما با این همه نخبه بجایی رسد.خانه را 
ساکنین آن خانه می سازند.

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

فروختم روشنی

کی خورشید چشمم را زد؟
                          کی؟
چه زمانی ستاره ها را از
بازار آسمان طلب کردم؟
زمینم مرداب
و نوزادانم را به تیغ ِ
               خنجر دادم
و باز به نور اندکِ
             ستاره ای
سر بر بالش نهادم
کرکره ای بالا نرفت
و چشمی پلک نزد
خورشید را فروختم
و به چشمک چند ستاره
روز را روشن کردم
        من
چه پر خطا زیسته ام            

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

به صلیب مکشید

صلح را به صلیب مَکشید
بر این چوب ، تاکی 
ز انگور بالا برید
ریشه ای چون رز به پایش کارید
چه نیازست به میخ
کشتن هر انسان
روبرویش گریه وزاری کردن
یا که قَدیسَش کنند
سجده و شاهَش کنید
نگذارید خون به پایش ریزد
قطره ای آب کفایت دارد
صلح را دانه ای کرده
به پرواز آرید

بايگانی وبلاگ