۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

اگه روزی

ما ایرانی ها سئوالهای زیادی از آینده خود داریم.دل نگران ،خسته وپر از چی می شه.
برای همین این روزها ذره بین مردم بیشتر در حرکت ست.  انتخابات شهرداری درهفته گذشته داستانی شد .ازاینکه زنی با چهره ای متفاوت وارد شده و بعد ماسک خود را بر داشت یکه خوردم الهه راستگو تو زرد از آب در آمد و موجب سر افکندگی  شد ولی از عکس العملی که در برابرش انجام شد خوشحالم . شاید اگر قبلن بود این ماجرا آشکار نمی شد. امروز به کسی که با من بود گفتم:اگه اوضاع اجتماعی ،سیاسی درست بشه تا مدت ها بچه هایی که دنیا می آند باید اسمشان را امید یک،امید دو وهمین طور امید گذاشت ودخترهاراآرزوبگذارند. آرزوی یک آرزوی دو آرزوی سه و......خندید.
باید زندانها تبدیل به موزه های وحشت شوند.باید کتابهای مدارس عوض بشه تا فرزندان ما درس واقعی بنی آدم اعضای یکدیگرند را یاد بگیرند
وبانکها بجای تنی چند به همه وام بدهند وکسی دستش رو دراز نکنه.آرزوهای ما حق
معمولی یک ملته .نمی دانم کی آسایش به در خانه مردم کوبیده می شود؟به خانه رسیدم
و آرزوها را در خیابان گذاشتم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ