۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

17 اسفند




باز امروز ست،که حرفی دیگر برای گفتن خواهد داشت .بدست آوردن هیچ چیز راحت نبوده است .عجیب ست که هنوز مرز وحریم مردان وزنان اینقدر تفاوت دارد. انگار خداوند به گروهی گفته شما قیم و مبصر این جماعت باشید، هر کس نظری می دهد. آمده اند همه چیز را

گرفته اند، و فقط دلمان را به این خوش کرده اند که بگویند

روز ،مادر وزن بر ما مبارک

با ما طوری برخورد می کنند، انگار بچه هستیم وبا یک آبنبات می توانند ما را گول بزنند. چه شد که فاصله ما تا این اندازه عمیق شد.

یکی در چادر رفت و دیگری در روسری یکی زینب ماند و دیگری غریب ، با این اسامی و قیافه، گرگ ها رابسویمان راهی ساختند.

چه بلایی بر سر ما آوردند ؟ چیزی کم از بردگان سیاه نبوده ایم .اگر سیاهان در زمین های دیگران مورد آزار و اذیت بودند.

ما در خانه خویش اسیر بوده ایم .حال این اسارت یا با فقر بوده یا با جهل
ونداشتن فرهنگ کافی و یا اینکه آنها ما را شریک نمی بینند.

پس کجای این پیوند مبارک می شود ؟ چه بسیار زنانند که شاید در انتهای عمر خود ، از دست زندگی قبیله ای رهایی یافته اند.

آنجا که سایه اوامر خانواده جدیدش غوز بالا غوز شده و حریم خانه او را محل تاخت تاز خود ساخته اند.

نسل های بر باد رفته ما آسیب زیاد دیده اند در این جامعه مرد سالار، سالیان جایی برای یک صدای دیگر نبوده .

چند سال دیگر زنان باید نفیر خود را بلند سازند؟ قانون عجب سخت برای ما کند تکان می خورد.

روز جهانی زن است .جای بسی امید ست که با تمام کاستی ها زنان در ایران با هوش خود زندگی مشترک را به مرد ان آموخته اند .

اگر می خواهی باشی باید ما را قبول کنی قرار نیست من بابت عقاید وآرزوهای به حقم لگد بخورم. زندگی ما به هم گره خورده.

زنان خواب رفته باید بیدار شوند. نباید تردید کرد به امید این روز


۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

زنی خواهم کشید در روز جهانی زن




نمی خواهم که یک روز مال من باشد

سراسر جنگ و فریاد

که می خواهی بگویی یک روز دارم

زنی خواهم کشید

سفید

زرد

سیاه

نه در مطبخ ،نه در محبس
غزالی در دل دشتم

مرا آزاد بگذارید

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

در این زمان و گذشته


این روزها قلبم سنگین ست.کاش همان طور که لباسم را آویزان می کنم جایی نیز برای قلب خسته ام می یافتم.کجا آویزش کنم؟در کمد ، یا که در تراس.جا رختی کوچکی آنجا دارم،شاید هوای بیرون شوکی به آن دهد.آره هوا ،هوای تازه ...حتا در این شهر آلوده هنوز می توان نفس کشید.می توان بی تفاوت به همه بدی هایی که درحق هم می کنیم ،خوشبین به آینده باشیم. چقدر زندگی در این فضای رعب و وحشت تجربه آور ست.تجربه گرانی ست ،ناراحت نیستم ،ولی چطور زندگی را بر دوش خود حمل کنیم.در هر دهه از این عمر گرانبها حوادثی عجیب بوده،گاهی فکر می کنم من چقدر جریان دیده ام .بچه های کوچک این نسل چقدر خاطرات در آینده برای گفتن خواهند داشت،امیدوارم
فردایی بهتر از ما داشته باشند .فردایی پر از خنده و دویدن. با هر لباسی و با هر طرز فکری. مگر مهمه که چه مسلکی دارند؟کشورشان
کجاست؟ و شخص مقابل آنان چه دینی دارد؟ حرف اول را اخلاق می زند. بگذار کودکان مان در باد دست به موی خود برند ،و همانند
بچگی من بازی های گروهی کنند .مثل وسطی ،مثل هفت سنگ و .....عجب دنیای زیبایی بود. کودک بودیم وخارج از دنیای بزرگان.
چه شد که کودکان ما از هم ترسیدند ؟.چه شد که عمه و دایی و عمو و.........غریبه شدند؟ مگر در دوران ما ،همه را نداشتیم ؟
شب ها روی پشت بام ها و یا حیاط می خوابیدیم. داستان می گفتیم و از اوضاع روز می گفتیم .چقدر زیبا بود. عصر که می شد از پای
تلویزیون سیاه و سفید بلند می شدیم تا با بچه های محل بازی کنیم. فروغ ،فروزان ،لیدا ، یادتان بخیر .افسوس که روزبه را
گرگ ها دریدند.
و مرا مدت هاست که از دنیای کودکی ام خارج ساخته اند. چه بی رحم بودند . کودکی زیبای من با مرگ روزبه مرد و من هرگز دوست ندارم به بچگی ام و دوستانم فکر کنم .هرگز
در اینجا من بدون فروغ و لیدای عزیزم زندگی می کنم .آنها سا لهاست که رفته اند ،هر چند در این دوران سنگین گل سینه محبوب
همیشگی من هستند. بله زندگی برای من بازی سخت عجیبی داشته است .
قلبم سنگین ست نه بخاطر گذشته بلکه برای همه هموطنانم که در این سن همه چیز من هستند . شاید انتقام روزبه ،فریده و....را
بگیرند. نگو در تمام کوچه ها و جوی ها دنبال او نگردم. نه. این روز ها گذشته ام بد طوری آزارم می ده.
اگر به کوچه هایم نرسم ،ولی آرزویم ساختن دوباره آن برای کودکان ست. لیدا عزیزم برای روزبه متاسف هستم .


۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

10 اسفند

روزهای پر تشنج کم نداشته ایم .کیست که امروز حقایق را نداند ؟تلاش برای رسیدن به یک زندگی در خور انسان درجوامعی آسان به

دست نمی آید، در این سرزمین پهناور همیشه در کشمکش این یافتن ها بوده ایم. تصور می کنم تا افکار ما بر پایه اصول درستی بنا نشود.هیچ چیز درست نخواهد شد .باید اعتماد ،نظم ،قانون و رعایت حقوق یک دیگر را باور کنیم .باید دست از ریا و منفعت طلبی برداریم .بشر ضعیف تا این خصائص را دارد خانه آبادی نخواهد داشت.


آیا باز

شکفتن شقایق ها را بر کوهساران
نیلوفران آبی رابر تالاب ها


و پرواز پرندگان را بر فراز

شهر خواهیم دید

تو بگو

ما شکفتن را از نو خواهیم دید

ما باز شدن

ما بیدار شدن

و لبخند زدن را بر لبان همه خواهیم دید

آیا باز

دانه ها بر کوهها می نشینند

ما شکفتن را خواهیم دید؟


بايگانی وبلاگ