۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

خوشبختى چيست ؟

خوشبختى ،پرنده اى كه بندرت در جايى بند مى شه.شايد بر خانه همه تردد كنه ولى
زود مى پره .سابق كه همه چيز حول چهار ديوارى خانه سپرى مى شد فقر و بدبختى
وشادى معطوف به خانه مى شد شايد خانواده ها فقط از همسايه خود خبر داشتند ،ولى
با پيشرفت تكنولوژى وپرواز افكار، آدمها از آن چهار ديوارى خارج شده اند.حالا اگر
جامعه آرام نباشد ما نيز آرام نخواهيم بود . خوشبختى ابعادش بيشتر شده حالا ما 
بدون هم شاد نيستيم.

   خدايا خوشبختى چيست؟
  چرا نمى خندم از اين جام زرينى كه دارم؟
  هزاران ديوار
   بر حول خود دارم
  باز ترسانم
  حركتِ پر توان زور
  سايه هاى افتاده بر لبخند
  خدايا چيست اين خوشبختى؟
  

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

فردا 14 سال مى شه

ديروز با شوهرم به بهشت زهرا رفتم .من تابع هيچ رسم وسنتى براى مراسم عزا 
نيستم .براى من سر مزار رفتن كاملن يه چيزه خصوصى محسوب مى شه و من همان
تلفن هاى عزيزانم را براى همراهى خويش كافى مى بينم وكلى آدم ، با احساس زيباى
آنها شارژ مى شه .تعمق كردن ،نگريستن ،پاك كردن تنها كارى ست كه بر سر مزار
دارم .ولادت ، وفات ونوشته ها وعكس  واشعار مرا به دنياى خراش و غم
مى برد انگار تا در آن محيطى روحت داره روى زمين كشيده مى شه .قطعات جديد
متفاوت تر از ساير نقاط ست در نتيجه بيشتر به مراسم مختلف برمى خورى يكى فرش
پهن مى كنه يكى حلوا وشيرينى مى آره يكى بى توجه به اطراف همين طور قرآن
مى خونه بوى خوش آشى كه يك جوان با آن كلاه وپالتو بلند مرتب هم مى زنه مرا به خود مى كشد او هى آش رو هم مى زنه .دسته گلى در گلدانى همراه با عكسى از فوت شده در كنارش قرار داره . عجيب مردم ما به اينجا مى آيند .آداب ورسوم همه زندگى ما را فرا گرفته نمى دانم ما كه اين همه به نزديكانمان علاقه مند هستيم چرا در زمانى كه درقيد حياتيم به انسان بودن ، ارتباط داشتن و دوستى هاى خود توجه نمى كنيم.
فردا 14 سال از رفتن پدر مهربان ،عجيب وايثارگرم گذشته. اين انسان ست كه به
خاك مى رود وتنها مرام وخصائص خوب وبدش ست كه مى ماند. خوشحالم كه در 
لحظات زيادى با او بودم من شانس داشتن يك پدرو مادر مهربان را داشته ام
اميدوارم همه اين سعادت را داشته باشند.

۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

پير ما

چه دنياى عجيبى بود
براى  بى بى  پير 
براى او كه دنيايش ، دينار وقرانى بود
شاخه هاى سيب ، بركه هاى آب
حوض ماهى ، تنگ دوغ
صداى ريزش ميوه درون حوض
چه مى دانست تولد چيست؟
وَلِنتاين وپارتى و دور هم بودن
نيازش آش نذرى
دعايش صلح خانه
نمى دانست براى عالم وآدم
دعاى خير خواهد كرد
براى هر زندان رفته اى
اشك غم خواهد چكاند
درون زنده او
تسبيح مى انداخت
نخواهم هيچ ارباب
عدالت آرزويم بود
نمى خواهم نفرت
تمنايم عشق ست
ما فرق داريم



۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

ايام تلخ

نوشتن هميشه راحت نيست حتا وقتى كه باز مى خواى ساده بنويسى ولى حتا آغاز كردن روز نيز در ايامى به سادگى هر روز نيست وبراى من ايام رفتن مادرم 
سخت ترين است .يه روزى به شوهرم احمد گفتم: احمد من نمى خوام اين خبرو بشنوم
من نمى خوام ازشدت بدى خبر نه بشنوم ونه ببينم .مى گى كجا قايم بشم ؟ از آن روز شدم يه موش كه با زِبلى توى سوراخى مى رفت ودر نمى آمد تا آبا از آسياب بيفته و
بتونه خودشو جمع كنه وبيرون بياد اما همان موش براىفراموش كردن نتونسته كارى
كنه .نمى تونه به كنج سوراخ ريز خود بره . دم سوراخ نشسته وروزها را مرور 
مى كنه ، به تقويم به ساعت وهمه وسائل نگاه مى كنه همه جا رد پاى خاطرات همه جا
بغل كردن ، وضعيف شدن توان وصدا را لمس مى كنه .حالا موشه آن موش قبلى نيست روزهاى زيادى دم سوراخ مى شينه وكارى براى خودش نمى تونه بكنه.
بايد پذيرفت حوادثى را كه تجربه مى كنيم ودر اين ميان مرگ بدترين ست وبقيه را 
مى توان جبران وبرگرداند. من وارث غمها وشادى هاى كم پدر ومادرم هستم .من
وارث بدرقه كردن وديدن خاطراتم و شايد تنها كسى كه عميقن ايثاروفداكارى آنها را
به شكلى ناچيز پاسخ داد. اين روزها نيز چون به خاك كردن محو مى شود اما  ردِ 
اعمال وخاطرات خواهد ماند. 
براى تو كه سالها دوست وهمراه خاموش من بودى . نوشتن سخت ست.


۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

من و تو مهمانيم؟!

من و تو مهمانيم
در اين ديار كه
سَنَدِ بَذرم در آن
 همه جا ،غَريوِ 
خانه ام اين جاست را دارد
من وتو
نه مسافر، نه اينكه زندانيم
در اين خاك غريب
كه هوايش مى نالد
كه فضايش مى لرزد
وجَنين نوزادان
ساحلى در خشكى نمى يابند
من خانه اى دارم
پلاك وسَنَدى
پدرم به من سند بودن داد
مادرم هستى داد
رد مى كرد مرا از درون كوچه هايى كه
اينك
ويران وبلند سر به عَرشى بردند
رونق روز به كسادى رفته
در غياب مالكان اين خاك
ساكنين بى آواز
خانه ها پر ماتم
تو بگو تاراج شده
لِيك ، تا كبوتربرسقف
و محمد در كوچه ست
در ميان اين همه غُل و زنجير
من نخواهم گفت: من وتومهمانيم

۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

حادثه ، خبر

يه روزهايى اگه مى دونستيم چه در پيش رو در طى روز داريم به خدا قفل دَرو كه باز
نمى كردیم هيچ . حتا از تخت خارج نمى شد يم . افسوس
ما بايد شاهد حوادث و اخبار باشيم . ديروز خبر مرگ 4 پزشك در دزفول را كه شنيدم
برايم دردناك بود ، ولى امروز وقتى اسم دكتر ميرباقرى را خواندم وقتى او و
برادرانش را درليست ديدم ،شوكه شدم او دكتر من بود وبا يك تجويز ساده مشكل 
 مرا حل كرد . آخه آدم چطورى مى تونه رفتن ها را درك كنه ؟ ياد اوايل جنگ
افتادم وقتى كه يكى از دوستان همراه با 6 برادرش به منطقه دارخوين ، براى آوردن جسد برادر رفتن ومينى بوس آنها تصادف كرد وهمگى مردن. انگار باز به همان
زمان رفتم.
دربازگشت به خانه نیز متوجه تجمع مردم وپلیس شدم گویا یک موتوری به درب آپارتمان آنها رفته بوده وچون مرد در پرداخت پول به آنها اقدام نکرده او را کشته و گریخته بودند همسایه ها صدای فریاد زن و بچه را شنیده بودند ولی هرگز فکر عمق مسئله را نمی کردند.
روز باز آغاز شده نه برای خیلی ها بلکه برای بازماندگانی به مراتب مرده تر،
رنجورتر.اینکه چطور خانه یک دکتر 4 نفر را به کام مرگ می برد و اینکه چطور
2 سارق در محلی درخیابان عین آبادی که چند قدم تا دولت فاصله دارد این چنین
جسارت و قدرتى پیدا می کنند  سئوالی ست که باید پرسید؟
به نظرم ارگان هاى انتظامى در درجه اول بايد به امنيت مردم فكر كنند ،كمبود نيرو
نداريم ولى تعريف جرائم بسيار موجب پراكندگى نيرو ها شده ،حرف اول را امنيت مردم مى زند وباقى با توجه به بودجه در رديف تعاريف ديگه.

۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

در من

درمن شكفته ست
لايه هاى تولد
و رسوب غروب
در فصل سرد زمستان
در اين قفس خوشبختى
باز و اسير درون
كمند رويا
با 
سُو سُوى چراغها
انتظار گم شده مرا
در اين حبس 
به شمارش آرد
در من شكفته ست
لايه ، لايه 
اميد وطلوع

۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

آلودگى

آلودگى هواى تهران همه چيز را تحت الشعاع خود قرار داده .به عبارتى كار بى كار.
صورت مسئله راحت حل مى شه ولى مقطعى ست .حالا همه مى گند:بنزين استاندارد
نيست.شايد اگر وسايل حمل ونقل شهرى به اندازه كافى فراهم بود وسرمايه گذاريهاى
گسترده همراه با آموزش هاى لازم در زمان هاى ضرورى مهيا شده بود .امروز
كلاف پيچيده نمى شديم .تحريم ها هوا را نيز در بر گرفته.
ومن قدم زنان براى خريد روزنامه از خانه خارج مى شم ،ممتد در خانه بودن نيز
مرا كلافه مى كنه آخه ما ممتد با اين پديده مواجه هستيم.و من درميان اين همه آلودگى
نكن ، نرو ، نمى شه دنبال يه جايى براى زندگى ام هستم.
آلودگى مختص هوا نيست انگار از نقطه اى شروع شده وآرام آرام داره همه چيز ما را
در بر مى گيره. كاش همه سعى در زِدودن آن مى كرديم.

۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

در تفكر يك زن يا زنها

زن ، هنوز امضاى پاى عقد نامه اش خشك نشده بود كه فهميد اشتباه كرده .او مردى
براى همه و زن كارگرى تمام وقت در خانه بود .هركس ،هر زمان مى توانست سرش
را زير بندازه وسر سفره بشينه .بچه بود ونا آشنا با دوز وكلك ها . بچه كه آمد هواى
زندگى سنگين تر گشت خوب مى دانست كه بايد براى تربيت بچه بجنگد . 
سلطه مرد چنان حاكم بود كه انگار دست وپاهاش شكسته .زن با يك نفر ازدواج نكرده
بود او هنوز بايد جوابگوى قبيله اى باشد ..تفاوت فرهنگى مصيبتى فاحش دركُنج ،كُنج
روزهايش بود. سالها گذشت وزن هِى موهاى سپيدش را رنگ كرد تا نداند چه زود
رنگ پيرى گرفته . وقتى به خودش آمد كه ديگه دست وپاى شكسته اش خوب شده
بود ولى از فرم خارج بودند ، ديگه ريه ش قدرت هواى بيشتر را نداشت. ديگه
نمى دونست چرا به بچه هاش نمى گه نمى خوايد ازدواج كنيد ؟ داره دير مى شه.
زن گذرروزها را با تاريك و روشن شدن هوا مى گذرانيد. بى ترديد ديگه زمينى
براى جنگيدن وتبسمى براى صورت خسته اش نمى خواست.ديگه زن خودشو جستجو
مى كرد .ديگه زمان ومكانى براى روحش مى خواست .ديگه دنبال جنگ نبود.

بايگانی وبلاگ