۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

پير ما

چه دنياى عجيبى بود
براى  بى بى  پير 
براى او كه دنيايش ، دينار وقرانى بود
شاخه هاى سيب ، بركه هاى آب
حوض ماهى ، تنگ دوغ
صداى ريزش ميوه درون حوض
چه مى دانست تولد چيست؟
وَلِنتاين وپارتى و دور هم بودن
نيازش آش نذرى
دعايش صلح خانه
نمى دانست براى عالم وآدم
دعاى خير خواهد كرد
براى هر زندان رفته اى
اشك غم خواهد چكاند
درون زنده او
تسبيح مى انداخت
نخواهم هيچ ارباب
عدالت آرزويم بود
نمى خواهم نفرت
تمنايم عشق ست
ما فرق داريم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ