۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه

هم نشينى

در پيچ وخم زندگى ، از همان دوران كودكى با غير از خود بودن را دوست داريم در
واقع اولين آموزه هاى ما از اين دوره صورت مى گيره .ما در اين هم نشينى ها چه
راحت يا چيزى بر خود مى افزاييم يا از دست مى دهيم .مى خواهم بگويم هم نشينى
مهمه ، حتا از بدو تولد ، اينكه ما در چه خانواده اى و با چه فرهنگى بزرگ شويم اولين پله بالا رفتن ما مى شه . 
زندگى ما تاريك خانه يك عكاس نيست كه به آنجا پناه مى برد .
پرونده عمر، درپيش خود ما ورق مى خورد .كدامين كس افسوس زمان رفته را نخورده؟ چه راحت بازيچه مى شويم و خدا را مى خوانيم 

                   تا هستم نخواهم آرميد
                   در اين جهان آشفته
                   كه آشنا غريبه اى هستم

۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

در پشت رفتن

اين چه غبارى ست؟
كه سايه بر هر كجا دارد
غبارست
برخاسته از وطن
افتاده است خاك بر اندام
دستى نمى زدايد
به كجا شكوه كنيم ؟
نى لبكى مى زند
رمه اى مى رود
و گريه كنان به زمين
سلام مى كند
نى لبكى مى زند
حتمن چوپانى آنجاست
گله تنها نخواهد ماند
غبار مى رود
چوپان را مى يابيم
                


۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

براى رسيدن به

جوانى ما ، كه با رفيق نادانش ، بى تجربگى  پا به دهه هاى پيرى مى گذارد .اگر خيلى خوش شانس باشد وپراندوخته وبا آرامش وارد اين دوره شود عجب پرسعادت به اينجارسيده واقعن داشتن آرامش واحساس بى نيازى به زرق وبرق هاى حيات عجب لطف و حالى داره .شايد اين آرزوى همه باشد ودر اين راه نيازى هم به دست شستن كامل از زندگى نيست .نمى خواد آدم درويش وعارف و مرتاض وصوفى وهمه اينها بشه .اصل به خود رسيدن ودرك اطرافيان وغلبه برهواى نفس ودوست داشتن آدمها ست،بايد آزاد شد ازتبعيض،رنگ ونژاد ،فقط خود را ديدن وخود را خواستن و اين ، كمتر موجب آزار واذيت خود واطرافيان مى شه، با وارد شدن به لباس پزشك وروحانى وپرستارو...از اين نوع ،عادل ومُنصف وخيرخواه نمى توان شد بلكه مهم رفتار وعمل ست ،مهم وجدان داشتن وقاضى خوب بودن ست.
كاش هر چه سن بالا مى رفت حرف و درد هم رابيشتر بفهميم وعينك خود بزرگ
بينى وشيفتگى را برداريم. شايد بشر زودتر وبيشتر به زندگى آرمانى خود برسد.

۱۳۹۱ بهمن ۲۸, شنبه

طبيعت و ما

كم كم حس آمدن بهار در هوا وبين مردم شنيده مى شه.طبيعت با شتاب رنگ عوض
مى كنه وبا كندى حركات بشر سرسازش نداره و آدميزاد حريص با بودجه هاى ناكافى
وبا روند لاك پشتى خود همچنان دنبال كشف رازهاى نهفته زمين است.
طبيعت برايش مهم نيست كه چه بر سر ساكنين زمينش مى آورد،چه زلزله آورد وچه
كولاك وگردباد وسونامى مى آيد ومى رود وتوقفى ندارد.اين ما هستيم كه خيره 
مى مانيم. مگر زرقان وبم ورودبار را شخم زد خم به ابرو آورد تازه در ژاپن 
نيروگاههاى هسته اى را بى توجه به جان مردم انداخت، دولتها متوجه ساخت وساز
خود شدند .آنقدر سران دنيا غرق درعيش ونوش خويش اند كه كسى به پايين نگاه 
نمى كنه.ديروز كه انفجار شهاب سنگ را بر فراز روسيه ديدم ، متاسف شدم
كشورى كه قبلن نيز سابقه يك چنين موردى داشته ،كشورى كه در امور فضايى خودش
قَدَرى ست نمى تواند پيش بينى اين حوادث را بكنه ؟ اين همه بودجه اى كه صرف
امور نظامى مى شه كجاى درد مردم را مى گيره؟ رصد ستارگان ، تغييرات جوى
آمدن سونامى با اين همه علم ، نمى تواند كارى سخت براى آنان باشد.
طبيعت سبد پردانه خود را آماده پخش كردن كرده .يا مى رويند ويا با باد به صورت
مى خورند وپاها آنان را له خواهند كرد .اين قطره اى از دادن ها وگرفتن ها در طبيعت ويك عالمه سهل انگارى ما درحوادث است.

۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

چمدانى از باورها

باورهاى ما با رويدادهاى اجتماعى ،سياسى ،خانوادگى ممتد تغييرمى كنه.ما مثل 
فصل ها شده ايم ، ما 4 فصل را به طور ممتد در خود مى بينيم .ديگه كوچه ها وترددها حالت معمول را ندارد .انگار ماسك ها از صورت ها آرام آرام كنار مى روند
مفهوم زندگى بيشتر ملموس مى شه وتو با هر قدمت راسخ تر به جلو مى رى.
يه زمانى محيط كلاس مى شه.

چرا نگذاريم لبخند را كنار تحمل
و باز نكنيم چمدان باورها
فرو ريزيم ،غربال كنيم
همه گفته ها
ساده نيست عبوراز ممنوع ها
اما بگذار جريمه شوم
بد نيستند باورها
وقتى توافتادن ها مى بينى
وقتى در خانه ات ،
با لگد باز مى شه
و تو سايه اى سياه مى بينى
بگذار باورم بكوبد 
نه تو

۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

رهايم سازيد

رهايم كنيد
چه فرقى مى كنه
كجا باشه؟غربت روز
شب را گريان مى كنه
هِق هِق مردم
نواى روز شده
خسته ام كرده
صدايى بر نمى آيد
ندهيد شناسنامه به دستم
بيرونم كنيد
داروغه فرستيد
مرا از شَرِ رَمال وحرام
رهايم سازيد
سر پر شور ندارم
دلم از شور و علاقه افتاد
خيز بردارم
به بيابان بروم
شايد گرگان بيابان
دلى پرشور برايم آرند

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

وصل شده



سنجاق گشته ام به زندگى
به دهر
كه دربدروآواره ام كرد
قلم شكسته
مجروحيت وسوختن
گزش نگاه ، دستان لرزان
قابى در اطراف ساخته
تارى پرصدا وبى كوك
درون ساز خويش
در پى نتهاى رفته
به در بسته 
بكوبم يا تبرى برداشته
قفل را به سر ديوارش خرد كنم
ما سنجاق به هَميم
سايه مان آزاد است


۱۳۹۱ بهمن ۱۳, جمعه

تقدير ما

تقدير ما مرداب
خاكهاى افشان
برصورتان بى رنگ
تقدير ما ، يه كشتزار
ملخ زده به روستا
نعره زنان وگريان
شيون به كوچه برديم
واى برما
اين سرنوشت من نيست
پاى بند ،شب بودن
فصل درو نيايد
ملخ به كشتزار زده
بيان هر روز ما
آتش زدن به روح ست
تقديرما ريزش
شوقى به جان نمونده
خشمم شده تقدير
زمين سخت و سنگى
خاكى براى تخم نيست
تقدير را نوشتيم 
به فكر هم نبوديم
نه ماشين  دره افتاد
نه سِيلى ، نه زلزله
تقدير ما مرداب شد
چون جايى براى تخم نيست

بايگانی وبلاگ