۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

ديد من از ....

براى ديدارى به كرج رفتم فردى كه بعد از مدتها مرا به خود علاقه مند كرده
خيلى مشتاق هستم تا براى اين سن وسال دوستانى هم كلام داشته باشم فرقى نمى كنه 
از بين اقوام باشد ويا دوستان كُّلن از افراداستخوان قورت داده كه خيلى مراقب هستند كلام زيادى بيان نكنند خوشم نمى آد لزومى نمى بينم همواره زندگى سياستمدارانه داشته باشم بعد از سالها معاشرت تفاوت بين افراد دُور خود را مى شناسم 
تجربه گنج بزرگى ست كه راحت به دست نمى آيد و وقتى به آن رسيديم در نگه دارى
آن نبايد كوتاهى كرد در مسير به كرج كه به جهت ايام نوروز بى هيچ ترافيكى 
مى توانستيم مثل يك پرنده در آسمان در جاده پرواز كنيم از كنار مجموعه هاى تحت
احداثى گذشتيم كه چندين سال پيش ما هم پولى پرداختيم و يك باره متوجه شديم همه چيز بر باد رفته (نگين غرب ) ما مبدل به معضل شد وحالا خارى ست بر عدل شهر
واگن هاى قطار آرام از كنارش رد شد انگار به من گفت 
اين هم مى گذرد ومسافرين به مقصد خواهند رسيد به راستى تجربه واعتماد نكردن
دو عامل مهم در زندگى ست 
  براى رسيدن هيچ چاره اى گاهى بجز انتظار كشيدن نداريم 

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

سفر به گرگان

قبل از عيد به گرگان رفتيم.نواحى سواد كوه به كولاك برخورديم مسير 5 ساعته را بعد از 12 ساعت رسيديم.بودن در برف آن هم در گردنه چندان خوش آيند نبود ،براى خود من چالش زيبايى بود.خود گرگان را شهر مدرن و زيبايى ديديم ساخت وساز به آنجا نيز رسيده بود .از ده زيارت چيزچندانى نمانده ولى همان را نيز زيبا يافتيم
پخت نان هاى سنتى براى ما كه هميشه با
نان هاى لواش وتافتون وسنگك آشنا هستيم .  جالب بود بندر تركمن از همه جا
متفاوتترودلپذيرتر براى من بود .البسه ها و روسرى هاى زيادى براى فروش در طبيعت آويزان بود.
                                                                                                                                       
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                   


                                                                   
تركمن صحرا
زيباترين قسمت استان گلستان است .شهر بافت قديمى خود راحفظ كرده انگار هيچ نوسازى و رنگى به آن نخورده است مردمى مودب ومتين همراه با سنت قديمى چهره شهر را جذاب ساخته بود زنان همانند آنچه كه در تصور دوست داشتم يافتم آنها با وقارخود دل انسان را عجين خويش مى ساختند من هيچ كجا اين فرهنگ بومى ،ومستحكم را نديده بودم   

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

من و آخر سال

شبانه به راه مى زنم
تا طلوعى در راه نباشد
تنها با آسمان سياه
خود را در پوشش شب پنهان مى كنم
شب عجب سياه ست

فردا صبح باز براى انجام مقدمات كار خواهرم به دادگاه مى روم اميدوارم داديار بيايد
و قسمتى از كارم تمام شود ،در مجموع از همكارى انها راضى بودم .عجب اتمامى ست براى پايان سال من . به خودم گفتم:مگر تمامى اين سالها كه با لبخند سال را تمام كردم راضى بودم .شايد فرقش در اين باشد كه امسال اشكهايم چون كشمشى آويزان شد و هرگز بر اين تاك به انگورى تبديل نشد!!!!!!! واين سال من شد و حالا چمدان را بسته ام تا به گرگان روم ، شايد با غمى كه دارم در هوايى ديگر به فراموشى خود را بسپارم .دريغ از لحظاتى كه از دست مى دهيم .اين پايان سال 1390 من بود

۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

چهار شنبه سورى و رفتن به تجريش

به پشت بام رفتم تاببينم اين همه صدا از چيست.هر كس ساعتى بيرون مى آيد وجشن مى گيرد .زمين وآسمان پر از رنگ و صدا ست خوشحالم تنبلى نكردم و به تماشا رفتم نسل جوان در انقلاب زندگى كرده ما بسيار متفاوت تر زندگى مى كند  
ديروز طبق عادت هميشه به تجريش رفتم .امسال سال جديد آغاز نشده خودم جديد شده ام .سال 90 مثل يك تماشاگر زندگى كردم. مادرم فوت كرد و هنوز پذيرش و درك آن برايم سخت است خواهرم فريده تنها فردى ست كه در اين جا برايم مانده است او از نظر روحى مشكل دارد و الان من هستم و او
با فريده به تجريش رفتم او 59 سال دارد ولى يك فرد 8 ساله است
انگشتانم را به سختى گرفته بود بيشتر از اطراف به ترس او فكر مى كردم زمانى گذشت تا او كم كم به محيط عادت كرد
و حس كرد امن است. شروع به حرف زدن با او  كردم. اينجا امامزاده صالح است و در كنارش يك جاى پر از سبزيجات
خلاصه امسال تجريش حال و هواى عيد را نداشت  وجود كافه شاپ بزرگ در طبقه اى كه تابلو هاى نقاشى بود جاى خالى
همه چيز را برايم گرفت تجربه كافى شاپ رفتن فريده فضا را طورى ديگر برايم ساخت
احساس ها هيچگاه يك سان نمى ماند شهرها ،جشن ها ،وافراد مدام تغيير مى كنند تجريش ،تجريش سال پيش برايم نبود
شايد اين ما هستيم كه عوض مى شويم 

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

جوانى من

جوانى من
در هياهوى روز و آمدن شب و روز
چه آسان مهر باطل خورد
چه آسان به اسارت رفته است
كجا بشكنم ؟
اين جوانى ترك خورده
كه نمى داند پيرى كى رسيد
به من نگو
فردا چه روزى ست
من اول آن خواهم بود 

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

8 مارس روز جهانى زن

 
  نوشته ام مربوط به آن گروه متحول شده نيست .نسل من هنوز زياد و بى شمارند.هنوز خدا را شكر زنان دهه قبل و حتا قبل از آن نيز زنده هستند.ولى بودن همه آنها پر از نشيب و فراز بوده ،آن هم از نوعى متفاوت.قصدم گروهى ست كه در اكثريت هستند
.و خدا را شكر اصلن در باره آن گروه نمى نويسم .آنها سريع راه خود را يافته اند و خوب مى دانند چه بايد بكنند
  آنچه كه مى نويسم مربوط به اكثريت است
صبح ست وخانه
ساعت ست كه مى رود
و زن هنوز شروع نشده كم آورده
روى گاز ديگ ست و كترى
آب ست كه مى جوشد،چاى ست كه در قورى مى رود
همه مى روند
نان وپنير وگردو به جاى خود مى رود
و ظرف خالى نان
زن را به صف آن مى كشد
 تيك تاك،تيك تاك
زمان ست كه مى رود
ظهر نزديك ست
بوى نهار عطر بدنش گشته
هر كه آمد غذايى خورد
همه رفتند
و ظرف هاى خالى ماند
گويى همه كار كرده اند جز زن
تا به خود مى آيى
عصرست
تكراراست وتكرار
ظرف ست و گاز
شام ست و فردا
شانسى باشد
اميد دارد كه روزش بدتر نباشد


اين داستان درصدى از زنان ماست كه فقط روزمرگى عذابشان مى دهد.خودشان هستند وآيينه.عاجز وباطل
من در باره فحاشى ها،مواد مخدر ،مسائل روانى وبيكارى و دست بزن داشتن و...چيزى ننوشتم
  

روز زن برهمه زنان امروز ، و دختران فردا مبارك باشد. پاس آن بداريم وآينده زن بودن و مادر بودن وانسان بودن را
مهم و جدى بگيريم

۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

مال تو نيست

دردم مال تو نيست
حتا اگر چون نسيمى از آن بگذرى
و حس اش كنى
و چون عطرى از گل آن را بشناسى
بيگانه اى
نخواه كه تو را دربستر،پذيرا باشم
خوابم نمى برد
در اين اوهامى كه اسيرم
رهايى ندارم
دردم مال تو نيست
شريكى نمى خواهم

۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

اين و آن

ايام آخر سال پر از تنش بوده .گرفتن اسكار اصغرفرهادى هيجان زيبايى داشت تا نتيجه اعلام شد انگار در يك دو ماراتن شركت كرده بودم .جدا از شادى خودم كه براى خانه پدرىام ايران بود،براى خود اين كارگردان موفق با ذكاوت نيزخوشحال شدم.من شخصن بعد از ديدن فيلم هاى در باره الى ،رقص در غبار،وچهارشنبه سورى يكى از
دوستداران او بودم به عقيده من حق به حق دار رسيد.

روز جمعه انتخابات نهمين دوره مجلس بود كه مصادف با چهلم درگذشت مادرم بود
روز قبل به يادش نهارى دادم لذا جمعه را پاى انتخابات نشستم وسعى كردم سنگينى
روز را براى خود آسانتر سازم.عجب دنيايى ست .هميشه در ايران مى توان سوژه
داشت ،بهانه گرفت و از كمبودها ناليد.هميشه انتخاب كردن مهم بوده وقتى كسى را
صداى خود مى كنيم بايد با شناخت كامل باشد و نبايد گذاشت كه طرف مقابل حريم
ودليل وكيل شدن را به سهولت جايگزين مقاصد خود كند .

بايگانی وبلاگ