۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

تولدت مبارک 9 شهریور




امروز 31سالگی آرش است.امیدوارم همیشه مبارک باشد.در چنین روزی به عقب می روم.به سال هایی که گذشته به زمانی که اول انقلاب بود و من با یک پیراهن بلند راه راه سرمه ای سفید ،سرمه ای برای زایمان به بیمارستان رفتم سریع به دنیا آمد.خواب آلود،و من بیگانه با بچه.از قبل

می دانستیم که او آرش است.احمد برایش یک خرس قطبی سفید بزرگ آورد.عجیبه اولین کادوی او حتا با زندگی امروزش می خواند الان در کانادا کسی با یک خرس قطبی بیگانه نیست.لباس را به رسم خاطره آن روزدر چمدان گذاشتم.از فردای مهمانی یک سالگی اش جنگ به خارک نیز کشیده شد.عراق مخازن خارک را زد.تا به خودم آمدم همه جزیره را ترک کردند.من ماندم با آرش با صدای ممتد ضد هوایی ها

و یک دنیا آسمانی پر از برق تیر بارها .شب ها تاریکی بود وصبح ها خیابان هایی که هیچ حیاتی در آن نبود.بدینسان ما با هم بزرگ شدیم و زندگی را با هم لمس کردیم.هنوز صدای خانم حنا در گوشم است .تو ممتد آن را گوش می کردی.در اوج جنگ دلنشین بود.انگار من هم نوزادی بودم که در این زندگی تازه پا گرفته.با هم از صفر شروع کردیم.گذشت و گذشت تا امروز که تو آنجایی و من اینجا با کوله باری از همه چیز.هر کجا که هستی سالم باش .بگرد تا خوشبختی را بیابی.چقدر زمان می برد مهم نیست.مهم یافتن است.فرزندم

دوستت دارم تولدت مبارک

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

سینما



دیروز بارانی آمد.هر چند برای ما که در منزل بودیم چندان حس نشد.
امروز صبح از همان اندک بارانی که داشتیم طراوت را از شاخه و برگها می شد حس کرد.خاک رطوبت داشت.از دیدن تیزر فیلم سنتوری لبخند تلخی بر لبانم نشست.هنوزاز مرگ تهیه کننده آن چندان نمی گذرد،انگار دیروز بود که مهرجویی مرگ او را به دلیل مشکل فیلم سنتوری بیان کرد.این فیلم را در همان زمانی که اکران نشد گروه زیادی دیدند.فکر کردم باید آن را بخرم.
سازندگان آن چه از نظر روحی و چه مالی آسیب سختی دیدند.اینک وظیفه همه مردم است که آنها را کمک کنند ،وگر نه به شکلی دزدی کرده اند.
دیشب فیلم زاگرس را نیز نگاه کردیم.فیلم ضعیفی بود.مدتی پیشcd موسیقی ژاکت را خریدم.چاووشی خواننده آن بود .همان کسی که برای فیلم سنتوری نیز خوانده بود.زیبا بود.به شکلی هر وقت چاووشی می خواند ویا سنتوری می نوازد به یاد این فیلم می افتم.چه می کنیم؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

مهمانی



از دیر باز مهمانی رفتن ومهمان به خانه آمدن متداول بوده.جدا از شادی به خود رسیدن و برای ساعتی محیط را تغییر دادن بقیه اش قابل توجه است.گروه زیادی از نسل گذشته علاقه ای وافر به تجمعات خانوادگی دارند.آنچه که مرا بیشتر این روزها متوجه کرده ،رفتاری ست که چه میزبان می کند و چه مهمان می کند.به رغم صمیمیتی که بیان می کنیم از هم دوریم.فراموش می کنیم هر سخن جایی وهر نکته مکانی دارد.این تجمعات بیش از آنکه موجب لذت بردن از هم شود بیشتربا احساس رفع تکلیف وگذاشتن ظرف ها در کمد می گذرد.کاش در این مجالس بزرگان بزرگی کنند و اگر کوچکی در جمع است بزرگی را بیاموزد.خوردن یک چای تازه دم و گفتن خوش گذشت می تواند این بیرون رفتن را پایانی خوش دهد.........................

قلب من

قلب من
چه کودکانه می زند
در دنیای بزرگان
در جنگل شیران و گر گان درنده
قلب من در آرزوی
تبسمی کودکانه
در انتظار تپشی تازه است
در انتظار رویشی
وتولدی
قلب من برای فردا می زند
برای تولد کودکی دیگر
برای لحظه های گرم
برای بهاری دیگر
نبض گمشده من
چون رودی می زند
و من چون شبانی برای زدن آن
نی می زنم
چه کودکانه در انتظار نشسته ام
قلب من
سرود سرد دیروز را فراموش می کند
و
باز می زند

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

آرایشگاه


آرایشگاهها معمولا"مکانی تماشایی هستند.حرف وحدیث های زیادی رد و بدل می شه.آرایشگاه های خانگی که تابلونیز ندارند،و بدون پرداخت مالیات کار می کنند.یکی از همین جاها هستد.این جا پاتوقی برای کمک کردن به خیلی از زنهای نیازمند است از تخم مرغ تا سبزی خشک وکارهای ساده دستی بانوان را می فروشند.همیشه موضوعی برای شنیدن وجود داره.از خانم باغدار نمونه می بینی تا خانمی که آپارتمانش را فروخته و به انتظار وام نشسته تا اندکی آن را بزرگتر کنه و دیگه هیچگاه موفق به خرید خانه نشده.و یا خانمی که شوهرش با ماشین کسی را زیر گرفته و قادر به پرداخت دیه نیست تا.......آنچه که بین این زنان به صورت مشترک می بینی تنهایی آنهاست.زنانی که با وجود ازدواج کردن سایه مردی را بر سر خود ندارند.زنی از رفیق نبودن شوهرش می نالد در حالی که سالهاست در خانه زن نشسته و زن قسمت اعظم پول تو جیبی مرد را داده است.می بینی طفلک هنوز هم هیچ چیز بجز قبول داشتن خودش را از مرد نمی خواهد.اصلا"باورم نمی شد که آن خانم باغدار باغش محل عیاشی شوهرش شده این مکان برای من چیزی بیشتر از آرایشگاه ست محلی ست که درآن راز ونیاز،سفر به کربلا،کمک وخلا صه همه چیز می بینی.اجتماع کوچکی که وجود دارد وبا تمام کار ضعیفش من آن را دوست دارم.

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

چه زیباست

چه زیباست پیچک افتاده بر دیوار



نسترن قرمز و تمامی سبزان



آمدن باران



وغرش آسمان



در تاریکی شب به دنبال کرم شب تاب دویدن



بر تار و پود دار کوبیدن



چه زیباست



هر تاری که بر دار می رود



آمدن پاییز



با تمامی برگهاش



وترنم خش خش آنها



چه زیباست



اتمام روز وبستن در

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

یه روزهایی...........


این چند روز با پیش آمدن موضوعاتی.... ممتد در ذهنم می نوشتم.. تا اینکه آن را نوشتم.

غم در پاره ای از زمان ها خیلی بیشتر از مواقعرنگ متن درنگ متنیگررنگ متن رنگ متناست.انگار سوار بر قایقی بادبانی هستم.آب هست ولی بادی برای حرکت در آوردن آن نیست.چیزی در گوشه ذهنم کند می گذره.رنگ متنرنگ متنخیلی کند... ولی بقیه مسائل با هم مسابقه می دهند.منتظرم منتظر...شاید خبری بیاید.رنگ متنرنگ متن

هفته خسته کننده ای بود.شروع به خواندن کتاب احتمالا"گمشده ام را کردم.باز ذهنم دور حوادث اطرافم پرت شد.

1) با کارت خوان برای مادرم گوشت خریدم دستگاه رنگ متنجواب نمی داد وبعد شوهرم گفت دستگاه وقتی جواب داده دفعات قبل از آن را نیز حساب کرده حالا منتظرم این سیستم ناتوان پول را بر گر داند

2) مدتی بود که مادرم نیاز به کسی داشت که تلویزیون را تنظیم کند ولی به علت شلوغی کسی نمی آمد.هر چند که بعد از چند روز آمد و الان مادرم کانالهای مورد علاقه خود را دارد

3)امروز از سلامتی فردی خوشحال شدم.

4)نگران عزیزی هستم ولی کاری از من ساخته نیست.کاش عده ای ازدواج نمی کردند.کسانی که درک درستی از مسئولیت پذیری چه در مورد زن ،مرد و بچه های خود ندارند بهتر ست که ازدواج نکنند و اگر مرتکب این اشتباه شدند بهتر است به جای روی آوردن به دروغ وتخیل به فکر راه حل منطقی باشند.
5)و دست آخر اینکه یادم نرفته من منتظرم منتظر

بايگانی وبلاگ