۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

ياد مى كنى،يادت مى كنند

درلحظاتى مسائل عاطفى آن چنان عرصه را بر انسان سخت مى كنه كه خارج شدن
از آن به تنهايى امكان پذير نيست.شايد اگرهمدردى عزيزان نباشد به راحتى نتوانيم از
اين درد آرامتر بگذريم.هرگز نمى توان حفره ايجاد شده را پر كرد ولى شايد بتوان
آن را درگوشه اى بى خطردر فكر گذاشت
امروز وقتى پستچى بسته دخترم پگاه را به دستم داد كه به خاطر تولد خواهرم فرستاده  بودحس كردم در اوج تنهايى هميشه يك چيزى خنده بر لب آدم مى آره
مى دانم براى يك چنين كارى چقدر وقت گذاشته اى ممنونم


۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

بر كدام

بر كدامين بام جلال حبشه اى را بيابم
يا
‍‍‍‍‍‍‍‍‍ژاندارك را
يا
سرداران دشت هاى آزاد از كوه
مبارزى در دل جنگل هاى تار
وايكينگى در دل دريا
پس چرا صحنه ها خالى شده
دشت ها مين دارند
و دزدان كشتى ها را به خشكى انداخته اند
شايد 
بام ها را بريده اند
و ميدانها را شيران غران خانه دارند
من همه را خواهم يافت
سنگرى در فكرم همه را خواهد يافت
همه جا پر جلال،همه جا پر سردار
ما نگرديم ،ماببينيم
همه جا پر سردار

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

دو زمان

كاش گوشه اى ، انبارى ، باريكه اى داشتم
و در آن انگورهاى به بند بسته ام
كشمشى از جنس احساسم مى شد
بى خاك ، شيرين
و در اين انبار
عكس هاى جوانى ام
به جشن بزرگى ام مهمانى مى دادند
زيرزمينى كه در آن
راديوهاى قديمى ، ديگ هاى مسى
پر از خمره هاى خالى وپر از ترشى بود
كاش
زمان در اتاقى به خواب مى رفت
و من ديروز را
در كنار امروز داشتم

۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

من بازگشتم

بعد از حوادث مدتى پيش باز به صفحه ى خود باز گشتم اگر بگويم آدم قبلى نيستم دروغ نگفته ام در اين ايام در اثر يك اشتباه پست هاى زيادى از وبلاگ من از بين رفت شايد در آينده آنها راپيدا كنم و سر جاى خود بگذارم شايد همه چيز را فراموش كنم وهمين طور ادامه دهم فكر مى كنم با اوضاعى كه جناب اينترنت درايران دچار شده مجبور به ترك اين وبلاگ شوم و در جاهاى فعلن دلخواه دولت بنويسم نمىدانم
روزها و فشارهاى سختى را مى گذرانيم هى مى افتيم و هى بلند مى شويم به قيمت گزافى عمر و وقت را طى مى كنيم هنوز هم درعين بى نفسى تلاش به نوشتن مى كنم
از عكسى كه گذاشته ام تعجب نبايد كرد درسته كه چيزى در من عوض شده ولى خدا را شكر هنوز پرنده اى خود را مى بينم
دلم مى خواد داد بزنم كه آهاى زندگى من هنوزم اينجام نخواهم گذاشت بيفتم

۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

وداع

 وداع با مادرم پايانى بر خانه پدرى ام بود. مادرم رخت سفر بست  و من نا خواسته
او را تا خانه جديدش بدرقه كردم .
قطعه-رديف-و.........
اين مكان عشق من براى هميشه خواهد ماند.مى دانم اينك پر نفس همه جا را مى نگرد
شايد تنها با چشمانى منتظر ، تا فريده را با من هم مكان ببيند.خدا كنه مادرم قلب مرا
كه بدون فريده ترك وطن نمى كنه را نيز ببيند.
وداع تلخ ترين لحظات است.دست عزيزت را مى گيرى قلبت مى زند.پايت سست
مى شه مى دانى لحظه وداع نزديك مى شه .او هنوز گرمه كه تو سرد و بهت زده 
مى شوى .او راحت مرا ترك مى كند .سالها بود كه بدون ما هيچ كجا نرفته بود.
مادر خداحافظ آسوده باش من باز حواسم به همه چيز خواهد بود. 

بايگانی وبلاگ