۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه
۱۳۹۲ مهر ۳۰, سهشنبه
می نویسم مژده
می نویسم مژده
پسرمان مجید توکلی آمد.دنیای تکنولوژی چه می کند.بگذار از شادی خانواده ای روزمان بهاری شود.دردها مشترک شده دیگه یه خانواده مجبور نیست تنها باشه.
یاد خانواده خودم افتادم زمانی که ساواک به خانه ریخت و برادر را برد .هیچکس
خبردار نشد .هیچکس.یادمه چند نفر بودیم که همیشه درزنگهای تفریح مدرسه باهم بودیم.پدریکی از آنها مدتی می شد که به مجلس راه یافته بود مدتی بعد از ماجرای ما یک دفعه گفت بچه ها به یک خانه ساواک ریخته و چند نفر را گرفته.خنده ام گرفت چون درباره خانه ما می گفت.هرگزاز تجربه ام در آن جمع صحبتی نکردم حتا نگفتم بله حکم هم داده اند.
ومن هنوز خاطره روزدادن حکم دادگاه و پدر و مادر را با خود دارم.
حالا زمان عوض شده ودردها ،تجربه ها ،حوادث ونقد و بررسی رویدادها در دست
همگان قرار می گیرد .آدمها در اوج تنهایی اگر بخواهند تنها نیستند.
خوش آمدی.
۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه
۱۳۹۲ مهر ۲۰, شنبه
تابلوها و........
سالها از جنگ گذشته .نسل جوان امروز هیچ درکی از آن دوران نداره .آنچه که بر ما گذشت واقعیت تلخ مرگ ،نابودی ،بمباران ، حمله وفرارست.حالا بعد از گذشت سالها
از آن دوران کماکان با ابتدایی ترین و ارزانترین جنس خاطرات را می خواهند زنده
نگه دارند آنهم در عصر مدرن و جوانانی که هر چیزی جذبشان نمی کند .
نمی دانم چرا طی این سالها موفق به کاری جدید و جذاب نشده ایم.
هنوز با حلبی و رنگ می خواهند خاطرات آن دوره را زنده نگه دارند.گاهی فکر می کنم شاید برای رفع تکلیف کارهایی صورت می گیره .چشمانم به تابلوهای جدید دوخته می شه.چقدر جوان بوده اند.این اولین احساس منه.یه دوره ای چطور جوانان ما کشته
شدند.نوشته
ابراهیم دلال وگفته ای از او که شهادت حیات ابدی ست
علی پورمند و گفته ای از او شهادت فخر اولیاء بوده است
خوب که چی ؟ بجز نسل من بقیه چه حسی پیدا می کنند؟ تازه در کنار تابلوها کسی
مدارکش گم شده واو نیز آنرا چسبیده به تابلو قرار داده .این حیف و میل بیت الماله و آدم دلش می گیره.می توان کارهای بسیار زیبایی از سربازان خود در شهر قرار دهیم.
کار را باید به کاردانش سپرد.
۱۳۹۲ مهر ۱۶, سهشنبه
نمی توان خوابید
دیشب هر چه گوسفند بود شمردم و خوابم نبرد.آمدم گوساله ها را ردیف کردم باز نشد.
فکر کردم شاید گاو بزرگتر باشه ،شمارش آغاز شد ولی بی نتیجه بود.شتر رو به
میدان آوردم .چند تای اول را که شمردم .ترسیدم.شنیدم کینه شتر ول کن نیست حتا
برای خوابیدن نیز ریسک نکردم.خوبه به شیر نرسیدم .امتحان کردن و به چالش کشیده شدن تمامی نداره.تعقیب و گریز .
یه دفعه می بینی همه زندگی ات همین بوده و تو آویزان عقربه های ساعت کشیده می شی .مگر نه اینکه با گریه متولد می شیم .این زندگی با خنده شروع نشده شاید برای
همینه که ممتد با خودمان و اطرافیان درچالش هستیم ولی با گریه ما بقیه می خندند.
باید بلند شد با این تخیلات نمی توان خوابید.
۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه
اشتراک در:
پستها (Atom)