۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

در این هوا

در این آسمان پرگردوخاک
ستاره ها از نفس افتاده اند
در این غبار
باز سوسوی نوری می آید
گوسفندان به چرا رفته اند و
شبان نی می زند
بخوان ،نی بزن
تا راه باز شود
و به بیراهه نروی
گوسفندان زیاد خواهند شد
بره ها را در آغوش می گیریم
 
 
 

۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

چه نیاز ست

وچه بود
 
آبی که پشت سرم
 
به خیال خود پاشیدی؟
وسری چرخاندم
چه نیازست
به چرخاندن دود
                 گِرد سرم
من که از یک ماشین
تندتر و بی پرواتر
از خیابان حیات می گذرم
و دوباره تو مرا
با پیرهنی که در آن
       روح سرکش من
آرام ست
به تماشا خواهی دید
وتو با آن سینی ، به درهر خانه
کاسه ای آش به درگاه خدا می دادی
و فوت کردم درخیالت
شمع ها را
و تو هی داغ شدی
سر به دعا برداشتی
و من باز تسبیح تو را
   پخش زمینش کردم
چه نیازست به اتلاف وقت
               گره اش کورست
به خدا من اینجام
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

زلزله ایران وخشونت انسانها

مدتی ست که ایران شبیه یه گهواره هی تکان می خوره .انگار طبیعت هی دست
می کنه درون یه کوزه و اسمی در می آره و جایزه هیچ چیز جز نیستی ودرد نیست.
حتا زمین نیز سر ناسازگاری با ما داره ،نکنه زمین ما را نیز تحریم کرده ؟ اگر
آسمان نیز تصمیم به این کار کند چه؟ زندگی در مناطقی مثل خار توی بدن ساکنینش
می ره و باید آخ بگی و آن را از بدنت درآری وهمین طور بی وقفه ادامه دارد.راستی
اگربحرانی انسانی پیش آید نمی دانم چگونه به کمک هم وطن خواهند آمد در زمانی
که تورم ، گرانی ونبود امنیت اجتماعی فغان مردم را بریده
این هفته حوادثی که در امریکا اتفاق افتاد بسیار دردناک بود.انفجار کارخانه ی مواد
شیمیایی حادثه تلخی بود.نمی دانم چه کسی اجازه تاسیس یک چنین جای خطرناکی را
در کنار مدرسه ،خانه سالمندان و خانه های مردم را داده ؟
و بعد ماجرای دو ماراتن که دو برادر آنرا به جهنمی تبدیل کردند.بشر رفته رفته برای
خودش خطرناک شده.آموزش و تربیت از بیخ زیر سئوال داره می ره .
باید دولت مردان ، ثروت اندوزی را کناری بگذارند و به فکر مردمان خود باشند.
نه دین ونه هیچ انگیزه سیاسی نباید دست به این گونه رفتار بزند.این از ضعف و
ناکارآمدی گروهی ست که دست به یک چنین اعمالی می زنند.چطور شیطان آرام
آرام درون فردی نفوذ می کند.جدا شدن از انسانیت از چه زمانی در این افراد شکل
می گیره.چطور در این سن بازیچه می شویم وکاری می کنیم که برگشتی ندارد.
کاش خشونت پاشو از زندگی ما خارج می کرد و ادیان از راه علم به مبارزه
می رفتند و گرنه بازنده اصلی این خشونتها خواهند شد
 
 
 
 

۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

آمدن و رفتن ما

برگی خُورَد حیات را
تولد یست یا مرگ
رنگش  دهیم
با قلم مو
بیرون خواهد آمد
نوزادی ،زقُنداق
تورا مادر ندانند
تقدیرست و تقدیر
هستی به راه باشه
تا داغی، دگر بگیرد

اندوه پایه گردد بر زنجیرِ سینه
رنگش دهیم ورق را
خالی کنیم اندوه
تا دیگری بیاید ،آباد کند
                  زمین را


 





 


 
 
                    
 
 
 

 
 
 
 
 

۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

تو با من چه کردی

درون قلب پر خونم
یه پرتگاهی ،یه سوراخی
عظیم وژرف
چنان چون جاده ای
                خلوت
حادث گشته
دراین راهی که می بینم
در این روزهای سرد
        و بی پایان
مسافری جویم من
که بی نشان گریزان شد
کنار هر در و دیوار
میان هرکلام وکار
تو را چون سایه ای با خویش دارم
چرا آرام نمی گیرم؟
سراغت را کجا دارند؟
چرا در من نمی جوشد؟
افول رفتنت را
درون قلبم تونلی حادث
                گشته
 
 
 





۱۳۹۲ فروردین ۱۸, یکشنبه

عسل بدیعی و بخشش

پایان زندگی دفن شدن است ،هیچ فرقی نمی کنه کی هستی؟ شاید مراسم خداحافظی
برای گروهی چه به دلیل مکنت وچه سیاست متفاوت باشه ولی اول ،آخرش ورود همه
در خاک سرد زمین است .امروز تشییع عسل بدیعی بود.با شکوه ،بدون برنامه ریزی.
مهم بازی آخرش بود .بدون رنگ ،بدون نقش
شاید امروز عده زیادی به اهدا عضو بیشتر فکر کرده باشند.بخشیدن کلمه بزرگ وسنگینی ست ،کمتر کسی زیر بار آن می روه.امروز پایان پذیرفت ولی مردم زیادی
به بخشش و زندگی دیگری فکر کردند بعضی از اعمال موجب واکنش هایی می شه
که خود جوشه .
تولد ، زندگی ، مرگ . تئاتری با بازیکنانی از همه آحاد مردم .نقش هایی آموزنده و
بد آموز .همه سهیم هستیم بازی تمامی نداره .همه در پایان نمره قبولی نمی گیرند.
عسل بدیعی ، بخشش و رفتن و سرانجامی غم انگیز ولی با پایانی متفاوت .
 

۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

روزها می رود و ما....

سخت ست ،باور روزهایی که گذشت وهمه در اوج مشکلات موجود کشور نوید فردایی متفاوت را می کنیم.در ایام نوروز مرگ پیر سیاست ،حاج سید جوادی را داشتیم.مرگ عسل بدیعی از دنیای سینما وخلاصه نبرد بودن ورفتن .کارنامه همه را در غیابشان می بینیم اینکه این درسی برای ما که زنده ایم شود علامت سئوال دارد.
همه بدرقه می کنیم افکار خویش را ، رویدادهای بد ، آرزوهایمان و چه راحت
خط بطلان بر همه حقایق دوروبر خود می کشیم .ما پیر می شویم با دنیای بسته ای که
سالها در آن زیسته ایم .چه زن باشیم وچه مرد، باورهایمان را با جنگیدن به بار آوردیم.زندگی در این سرزمین آسان نبوده .عیدها می آید ومی رود و ما غرق در آرزوهایمان هستیم ،انگار هیچگاه ساحل را نمی بینیم.
 

بايگانی وبلاگ