۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

تو با من چه کردی

درون قلب پر خونم
یه پرتگاهی ،یه سوراخی
عظیم وژرف
چنان چون جاده ای
                خلوت
حادث گشته
دراین راهی که می بینم
در این روزهای سرد
        و بی پایان
مسافری جویم من
که بی نشان گریزان شد
کنار هر در و دیوار
میان هرکلام وکار
تو را چون سایه ای با خویش دارم
چرا آرام نمی گیرم؟
سراغت را کجا دارند؟
چرا در من نمی جوشد؟
افول رفتنت را
درون قلبم تونلی حادث
                گشته
 
 
 





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ