۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

مردم و این همه سوژه

تابستان طولانی ادامه دارد.قطع برق و آب روند عادی زندگی را دستخوش خود قرار داده.هفته آینده دولت روحانی شروع به کار خواهد کرد.یکی می رود و دیگری می آید
و مردم بجز بیماری ،بیکاری و مُردن نصیبی ندارند.بخت سیاه مردم هیچ شباهتی به
نفتی که در زیر پای خود دارند نداره.
معیارهای زندگی روز به روز درحال تغییرکردن وپس رفتن گشته.انبوهی مطلب
در هر رفت وآمدی ذهن را مشغول می کنه که این می تونه از بتون ریزی و ریخت وپاش سیمان وتخلیه آهن باشه تا کُپِه کُپِه فاضلاب های معابر می تونه باشه ودر حالت
بهترش عکس فرزندان فرزانه ما بر سردر مدارس با انواع موفقیت ها ست .نمی دانم
با این همه آموزش وبکنید ونکنید ها چرا این همه ناهنجاری اجتماعی داریم.زِهی
خیال باطل که شب صبح گردد و امید ما با این همه نخبه بجایی رسد.خانه را 
ساکنین آن خانه می سازند.

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

فروختم روشنی

کی خورشید چشمم را زد؟
                          کی؟
چه زمانی ستاره ها را از
بازار آسمان طلب کردم؟
زمینم مرداب
و نوزادانم را به تیغ ِ
               خنجر دادم
و باز به نور اندکِ
             ستاره ای
سر بر بالش نهادم
کرکره ای بالا نرفت
و چشمی پلک نزد
خورشید را فروختم
و به چشمک چند ستاره
روز را روشن کردم
        من
چه پر خطا زیسته ام            

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

به صلیب مکشید

صلح را به صلیب مَکشید
بر این چوب ، تاکی 
ز انگور بالا برید
ریشه ای چون رز به پایش کارید
چه نیازست به میخ
کشتن هر انسان
روبرویش گریه وزاری کردن
یا که قَدیسَش کنند
سجده و شاهَش کنید
نگذارید خون به پایش ریزد
قطره ای آب کفایت دارد
صلح را دانه ای کرده
به پرواز آرید

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

رمضان ست

گرما پوست آدم را می کند.ایام روزه داری ونیایش مردمه.عصرها ، فضای متفاوت فروش انواع آش وحلیم و مخلفات دیگرست وشب ها سریالهای ایرانی ، تفاوت همیشگی این ماه با ایام دیگرست.دراین ماه نذری آش رشته همسایه مادر را دارم.او با دو ظرف بسیار بزرگ در حیاط بساط را می گذارد و هرکس آش را با اجابت دعایش هم می زنه.محله ایست.زمانی نه چندان دور هر خانه ای بساط نذری در این محل داشت ولی حالا مشکلات را باید از کانالهای دیگر حل کنند وگرانی مجالی برای آنها
نمی گذارد.
شاید این ماه را باید فصلی دیگر برای آدمها دانست .دوستی پاکستانی داشتم که ایام
رمضان را در ایران دوست نداشت به عقیده اش شهر مرده  ومردم حال هیچ کاری ندارند در حالی که در شهرش تا صبح شادی و جشن ست.
رمضان داستانها دارد و به خوبی آمدنش را می توان حس کرد.



۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

برای فاطمه که رفت

چند بار در هر عزایی
            به تولد رفتیم
انگار مه آلود بود
شمع ها خاموش نمی شد
         و صدای هِق هِق
نوای رقص بود
ما چند بار بی دعوت
به میان بادکنک های
                   پر باد سیاه
که نای برخاستن نداشتند
                     نشستیم
خدایا چند بار
روزها را از میان
عکس های پخش بر زمین
    مرور کردیم
اشک ریختیم ، اشک
و تنها خودمان از این
      اشک خیس شدیم
رفته مان رفته بود
باید باور کرد
باور





۱۳۹۲ تیر ۲۲, شنبه

به همین سادگی

کوچ نکردم ، مرا پراندند
از لانه ای که شاخه شاخه
                   ساخته بودم
دری نداشت و
پنجره اش چشمان خودم بود
مرا گرفتند و
بالم را بریدند
با لگد به پایین آمدم
گناهم
چشمانی بود که پنجره بود
همه را بستم 
من کوچ نکردم

۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

من کی؟

کی خویشتن را فراموش کردم؟
                                  و
پتوی خزه ها را برسر کشیدم
چه زود رطوبت محیط کفکم زد
خدایا کی مدفون شدم؟
لگد خوردم
             و
باز خود رانیافتم
برای قهرمان شدن
دنبال پوتین بودم
شانس رادرتاس های افتاده
                             می دیدم
چه عددی رو می شود؟
چه عددی؟
        لیک
حبابی شدم
          ترکیدم

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

شیوه برخورد با ........

برنامه ای مربوط به کشتن گوساله وتهیه گوشت از آن برای مصارف مردم دیدم.برایم
جالب بود مجری از مزرعه ای دیدن می کرد که بسته به زمان کشتن آنها درگروههای
مجزا قرار گرفته بودند..آخرین دسته را که آماده کشتن بودند برگزید و با آنها از دالانی باریک عبور کرد .دیدن مجری که با چهره تاسف بار پا به پای آنان می رفت
توجه ام را جلب کرده بود .از آرامش آنان ،از اینکه عصبی نشوند صحبت می کرد
در قسمتی در حالی که حسابی مجری آشفته بود صدای شلیک هایی شنیده می شد.
گفت اجازه فیلمبرداری ندارم ولی قبل از به سلابه کشیدن از عقب به طوری که حیوان
نبیند ساچمه ای به سرش شلیک می کنند تا به کما رود.با هر صدایی چهره مجری
به هم می ریخت .فکر می کنم فیلم مرا نیز تحت تاثیر قرار داده بود .از قسمت پوست کندن به سرعت رد شد چون صحنه برای تماشاگران مناسب نبود.
مدام به یاد صحنه سربریدن گوسفند و گوساله خودمان در ایران می افتادم که در معرض دید همه حیوان دست وپا بسته را با بدترین شکل به زمین می زنند و آنچنان 
رویش می افتند که دلت کباب می شه. جوی خونی سراسر پیاده رو را قرمز می کنه
بعد از مدتی هر که رد شد پایی در آن می زند.خون دلمه شده مثل سنگی به زمین
می چسبد .می دانم گوشتخواریم ولی این حس بد ناشی از دیدن این صحنه مرا از هر چه گوشت ست بیزار می کنه.اصلن این سنت دیرینه دردنیای مدرن امروز نباید
تداوم یابد.آلودگی محیط ونبود دامپزشک به راحتی برای محیط زیست مردم می تواند خطرناک باشد.تازه چه اشکالی داره که ما با دیدن این گونه فیلم ها راههای مسالمت آمیزرا با هم و حتا با حیوانات داشته باشیم .هرچیزی باید تلنگری برای دست یافتن
به زندگی بهتر شود.


۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

من از شهرم...

روزی که از شهر رفتم
بهاربود
کابوس میوه های 
          خشک
 وبرگهای ریخته
چشمانم را خیس 
          کرد
شکوفه های نازا
با ابرهای گریان
مرا چون شاخه
  ریش ریش
           می کرد
هیچ رنگی بر
     درخت نبود
و من میراثم از
     شهررا 
که پارچه گلداری
       بود در ساک
انداختم ورفتم
من بهار کاذب را
       بردم
فصل من جا 
   مانده بود.

بايگانی وبلاگ