۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

شاخ آدم در مى آيد

مدت هاست كه نه زبان مى گويد و نه انگشتان قلم را به حركت در مى آورد.مى دانم هميشه اسطوره هايى وجود دارند آنها كه مى گويند و مى نويسند ولى اين فرد من و هزاران فرد ديگر نيستيم ما خانه را نگهبانيم وشايد كمى بيشتر در شهر نگاه مى كنيم
 كاش مى شد تمام احساس را نوشت .شهر آن شهر قبلى نيست صحبت از فقرست،و
بدبختى ،مرگ را مى بينى تمامى آرزوها فعلن سرابى مى زند .آنقدر قيمتها بالا رفته
كه موى آدم شاخ مى شود.امروز سه عدد ليموى سنگى را سه هزاروچهار صد  تومان خريدم خيلى از ارقام باور نكردنى ست نمى دانم كى وچه زمانى كشور سر وسامان مى گيرد؟كشور به خواب رفته هيچ داروغه اى هواى مردم وشهر را ندارد .سالهاست
كه يغوب ليث ها وهمه افراد خير نيست شده اند .سراب مى بينى و سراب
ما روزهاى تلخى را مى گذرانيم  و اين تلخى چون رودى مسير خود را باز خواهد يافت  

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

مهره ها و انگشتان و..

مهره ها به نخ نمى روند
مهم نيست
مسير را مى يابى
و مهره ها به آن خواهند رفت
و تو دعا مى خوانى
مهره به مهره
لب به لب
استخاره مى كنى
درست يا نادرست
بكنم يا نكنم
چه حقيقتى در مهره هاى اين تسبيح ست
كه مرا مى برد و مى آورد
چرا انگشتانم ترديدى ندارند
اين همه
         هيجان توجيهى ندارد

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

ما و عادت هايمان

انسان ها هستند و عاداتشان .مدتى ست كه به عادت هايمان بيشتر نگاه مى كنم .عواطف ما بزرگترين گنجى ست كه در درون ما موجود است هميشه بدون توجه به عادات خود زندگى مى كنيم وهيچ توجه اى به احساس ونياز خود نداريم ومعمولن در زمان مصائبى كه دچار مى شويم تازه به فقدان و نكرده هاى خويش پى مى بريم. 
وقتى از چهار چوب هاى خود خارج مى شويم متوجه ريزش احساس و كمبود هاى خود نمى شويم ولى همواره در خود نيازِى
به يك نبود داريم . براى بشر عادت هايش قسمت مهم زندگى اش را تشكيل مى دهد براى همين هميشه خاطرات خود را با خود داريم گاهى از اشرف مخلوقات بودن خودم راضى نيستم ، من از داشتن اين همه چالشى كه با احساس ،اطرافيانم و شهرم دارم
خسته ام من از اين همه ترك كردن ها خسته ام ، از اينكه پول رابط وعامل همه چيز شده بيزارم.
ازاين همه تّرّكى كه از جابه جايى آدمها وخراب شدن خانه هاى قديمى بر مى داريم  راضى نيستم .همراه با عقربه هاى ساعت و پيش رفتن زمان نبايد كم كم مثل فسيل گرديم بايد حس كرد وجود و گرمى روابط را ،نبايد از عادت هاى خوب خود جدا شويم.

۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

مى دانستم



مى دانستم مى آيد آن روز



كه هرگز نمى خواستم بيايد



و من آرام بودم



هوا صاف وآفتابى بود



و من هرگز به نبودن



به محو شدن



و هر آنچه نبود



فكر نمى كردم



در من نمرده است



احساس گذشته ام



همه چيز زنده است



انگار همه به مسافرت رفته اند!!

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

من و پر شدن

روزهايى در عالم شعر سير كردن گويى دلچسب تره مثل اين مى مونه كه آدم مسكنى خورده. زمانى كه از اوضاع شهر ، مردم ،


روانت و آرزوهايت دل شاد نيستى كلماتى كه بيان مى شه يه طور ديگه اى بيرون مى آد .براى من روزهاى زيادى ساعت زمان

روغن مى خواد تا من به خش خش نيفتم. نمى شه خود را در لحظات دار زد اين رسم زمانه ست زمان هم دست پر مِهر داره و هم


خنجرى كه تا قلب و روح را مى تواند بشكافد و در اين مورد به هيچكس رحم ندارد.







هميشه بايد پرى براى پرواز باشيم بايد بگوييم مى سازمت پر تا پرواز كنم مى دانم هر زمينى ، هر آبى براى نشستن نيست


ولى بايد سبك چون پرى شد درغير اين صورت در مردابى كه درست مى كنيم همه راغرق خواهيم كرد.


هميشه پرى خواهم ماند.

۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

آخرمن



غرق شدن در آبى كه نيست
چگونه خواهد بود؟
بى استخر
بى رود
به كدامين
نا كجا آباد خواهيم رسيد؟
آخر من كجاست؟

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

زايشى دگر

چه كسى سالها آبستن بوده؟
انگار زاييده ام
بچه اى را كه سالها در بطن من بود
يك روز آمد
و او زاييده شد
بى هيچ جشنى
بچه اى مى آيد با قامتى بزرگ
با زبانى كوچك
قابله اى نمى خواست
گريه نكرد
و دستان بزرگش ،در قلب كوچك تو
آهنگ عشق خواهد نواخت

بايگانی وبلاگ