۱۳۹۲ بهمن ۹, چهارشنبه

بروم از این شهر

صبرم به آتش می رود
پایم ، بی قرارهِ
 زمینی نرم و هموارست
اگر کشتی نوحی ، در این
غوغای شهر بینم
سوارش گردم و
رخت از این جمع 
ندانم کاربر بندم
فقط نوحی نمی بینم
               

۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

چرا شهر به اینجا رسیده؟

مرگ آنقدر درشهر به هر بهانه ای حرکت می کنه که می مانی چرا کسی این حرکت را کُند نمی کند؟چرا این قدر سردرگم به زمین و زمان فحش و ناسزا می گوییم و انتظار معجزه داریم؟
در شهر یه آتش سوزی موجب کلی حرف و حدیث می شه .دو زن خیلی راحت برای
فرار از آتش از ساختمان خود را پرت می کنند آن هم به دلیل نقص وضعف در سیستم
آتش نشانی.مرگ راحت در اثر بی مبالاتی به سراغ ما می آید.
می بینی پارازیت و آلودگی هوا نیز به جمع قاتلان مردم آمده اند.هی می نویسند و
می گویند ولی گوشها کر و چشمها کور شده اند.در جایی مثل آتش سوزی مردم جنازه
را می بینند درحالی که در سایرموارد همه کس درسکوت بر زمین می افتد.
شهرما یتیم شده .چراغها روشن نمی شوند و رعیت و ارباب هر دو در این شهر به
دردسر خواهد افتاد.چرا شهر به اینجا رسید؟

۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه

شرح خویش

گیلاسی سرخ  ،افتاده در زیر برفم
که چشم به شاخه ای سبز
در بهار دارد
سرخ بمانم تا به شاخه
                رسم
باد را با ما کاری نیست
که آنچه کرد
تَرَکی بر ساقه بود
من از شاخه خود باختم

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

خاطرات

سال هاست در سفرم
نقش پا در پس هر دیداری ست
شهرهایش ، آدمها
خانه هایش همه ، جسم ست و درد
گاهگاهی با صدایی
ناشی از خوشحالی
 کودکی با بال گشتم
شاید شیرینی پخش شود
و 
سفر شیرین شود

۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

پدر که رفت

پدر که رفت
آسمان بجای ما گریست
چه می دوید
تا رنگ کند سرنوشت ما
هیچ عابری در نزد
و همسایه ای نیامد
تا مبادا
نان خود قسمت کند
و ما هر روز
پشت او آب می ریزیم

۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

دیوارها

دیوارها در ایران هزاران قصه بر خود دارند.انگار شلاقی بر خود دارند .اینها همه
درد و رنج و آرزوهای یک ملت هستند.گاه با نقاشی و زمانی با نوشته.
امروز از دیدن نوشته دعانویسی آن هم 100% تضمینی شاخم در آمد.شماره تلفن نیز گذاشته بود.به نظرم گستاخانه آمد.این شیاد کیست که بدون احساس خطر در یک چنین جای شلوغی چنین چیزی می نویسد؟ خلاصه سالهاست که دیوارها زبان پیدا کرده اند.گروهی مشتری و دیگری تهدید و پاره ای نیزعقاید خود را حک می کنند.
کاش هیچ چیز بر دیوارها نبود آنوقت معصومیت بهتری داشتند.

۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

28 َصفَرِ من

مرگ را برای
خاک های سرد گورستان می خواستم
آن هم در کتاب
هیچ دری را سنگ مزار نمی دیدم
قلم را بر کاغذ می دیدم
             نه ، سنگ
اینقدر آب بیگانه با
          دستانم نبود
وارو گشت
دنیای دخترکی با
     دامن پر چین
و دیدارهای هر روز
چه سخته
روزهای پنهان ما


بايگانی وبلاگ