۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

می خواستم تو باشم




الگویی اگر داشتی چه کسی بود؟هنرمندی بود یا ورزشکاری وحتی یک آدم پولداروخلاصه می توان طوماری نوشت.شاید معروف بودن آرزوی خیلی ها باشد.شاید به لحاظ زندگی در جایی خاص پاره ای عقاید خود را در جلوی همه ی این الگوها قرار دهند.گاهی محیط فرد را قفل می کنه.دیگه آرزوها توی کمد می روند و تو فقط به چیزهایی نگاه می کنی که واقعیت پیرامون تو می باشد.احساس خستگی نمی کنی.می خواهی همینی باشی که الان هستی.دلت می خواد اول از خانه خود شروع کنی.در اوج اندوه آرزویت خودت هست.امید را در تمام گلدان هایت می کاری و تمام دنیا را به خانه ات می آوری.دیگه نمی خوای کسی دیگه باشی.باری این روزها زیاد نمی خواهم.برای من تو بودی.تو که در طول تاریخ بر علیه ظلم برخاستی .تو که با امضای خود پای تمام بی عدالتی ها ایستادی.فریادت را در جوهری گذاشتی و یک نقطه برای پایان همه حرفها شدی.می خواهم تو باشم.تو که در صف ها جایت را به من می دهی،تو که سلام می کنی،و تو که دست دوستی ات را به سویم دراز می کنی.کاش جای تو بودم.کاش اگر تو نبودم حداقل خودم بودم.






۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

بودن


وجود داشتن ویا به عبارتی بودن برای هر کس مفهومی داره،وهر کس طالب به آن رسیدن در طول حیات خویش است.شاید قسمت اعظم زندگی ما برای کسب بودن ست.می خواهیم بگیم من وجود دارم.تلاش هر فردی متفاوت ست.این بودن در هر زمان ومکانی شرایط خود را می طلبد.آیا متاهل هستیم؟یا که مجردیم.همه چیز باید تابع یک سلسله رعایت کردن ها باشد،وگر نه خیلی راحت به نبودی ختم می شه و اصلا"به اهداف خود نخواهیم رسید.نباید پا بر روی شانه همه گذاشت و بالا رفت.درد باقیمانده بر روی شانه روزی واکنش طرف مقابل را به دنبال خواهد داشت .مگر برای کسب ثروت،و یا قدرت درست است که به هر کاری اقدام کرد؟هر کجا که قانونی داشته باشد جلوی فرد خاطی را خواهد گرفت.بودن ما با حذف دیگری نباید باشد.به عنوان یک آدم ما باید نسبت به همدیگر متعهد باشیم.این حس بودن است که باعث تنوع ابراز در کار وهنر و روابط می گردد.بیان احساس نوعی بودن را نشان می دهد.

امیدوارم از شانه خود بالا روم نه تو،به اتاقم قانع باشم تا به دیوار خانه ای فکر نکنم.ماشینم پاهایم باشد و هرگز با حسرت به گاراژ تو

نگاه نکنم.من باید برای ماندن و بودنم به حقوق تو احترام بگذارم.

بدون تو ماندنی نخواهم بود.

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

آزمون


می گویند :حتما"در هر چیزی مصلحتی ست.خوب و بد آن را کسی دیگر تعیین می کند.در این زندگی و برای مسیری که در پیش داریم آزمونهای زیادی در راه است.می رویم.... صخره ها در پیش ست.چه داستان ها وافسانه پردازی ها که در این باره نشده.ملت های گوناگون با عقاید عجیب و حتی گاه لطیف به این قصه ها دامن نیز می زنند.شاید بیشترین خاطرات من از کتاب خواندن های دوران

کودکی قهرمانانی بود که از هفت اقلیم باید عبور می کردند از کوهستان ها گذر می کردند با اژدها وهر حیوان درنده ای می جنگیدند،از آتش ها می گذشتند،تا به سر زمین موعود وقصر آرزوها بر سند .فرشته خوشبختی آنجا خفته بود .باید بیدارش می کردند تا به وصال

یا آرزو برسند.به گمانم این هفت اقلیم در این زمان بیشتر هم شده.دیگر برای یک زندگی با عزت وآرزوهای خود به عوامل بیشتری نیاز داریم.حتما"در هر رویدادی مصلحتی نهفته است.خسته نباید شد.

این آزمون حیات ماست.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

معدنچیان شیلی

سالها پیش که کودکی بیش نبودم،رفتن آپولو11 را از طریق تلویزیون سیاه و سفید آن زمان مشاهده کردم .اضطراب آن زمان را دیروز

هنگام تماشای نجات دادن معدنچیان شیلی باز حس کردم.

زمینی که می بلعد امروز گروهی را پس می دهد.زمین سخت با علم و تکنیک و تلاش نتوانست بجنگد و بازنده این سر سختی شد.

همیشه شیلی را با کودتایی که برعلیه آلنده رخ داد می شناختم،وقایع بعد از مرگ آلنده ویارانش بوسیله پینوشه دیکتاتور به این راحتی از ذهن ها نخواهد رفت،شاید تلاشی که دولت فعلی شیلی انجام داد مرهمی بر درد این مردم باشد.ماجرای معدنچیان چند ماهی بود که از طرف رسانه ها دنبال می شد.امکاناتی که دولت مربوطه آنها برای خانواده های این افراد مهیا ساخته بود،بسیار در خور توجه بود .

دیدیم که چطور همه آنها مسئولانه برخورد کردند،مادر را گرامی داشتند،همسر را تنها نگذاشتند و دست نوازش خود را بر سر فرزندان آنها کشیدند.چه صادقانه همه توان خود را به کار بستند.هر چه بود برای آرامش این معدنچیان انجام دادند،تا درس انسانیت،دین وشرف

را به همه نشان دهند.فارغ از هر بحثی درس همبستگی را کاملا"زیبا به نسل دردمند ونسل جوان خود آموخت.برای هر کشوری که زندگی بهتری به مردمش دهد باید تبریک گفت سرود ملی خواندن لایق این مردم است .خوشا به حال شما جماعت زیادی که بر سطح

زمین زندگی می کند مدت هاست که اسیر هستند،و هرگز به راحتی به آزادی نخواهند رسید...خوشا به حال شما.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

پاییز

این طناز فصل ها

با تمامی رنگ هایش آمد

تنها نیستیم

با آن همه هیاهویی که به دنبال دارد

از برگهای صاف

و گاهی پر چینش

از تمامی برگهای خشکش

صدا می آید

بنال ،بنال

برای تمامی سکوتی که هست

خواسته و نا خواسته

رنگ بپاش بر زمین

زمین سرد و بی رنگ ما

صدا می آید

ما تنها نخواهیم ماند

این آهنگ فصل رنگهاست

پاییز

آن زن زیبا

قامت بلند و خشک خود را

در نسیمی..... پنهان می کند

تا نبینیم خشکی سال را

ولخت شدن تن را

بریزید تمامی نوازشها

افسوسها ،وآرزوهایی که نیامد

رنگ کنید

چهره سیاه زمین را

که دیری ست با ما نمی خواند

نارنجی،زرد ،قرمز

بریزید

در این فصل که همه می رقصند

از آسمان به زمین

از خرد شدن در زیر پا

و صداست و صداست

یادمان ده

که چگونه فرو ریزیم

با خشم

با رنگ

با تو ،هم صدا

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

نه نمی خواهم


حدودساعت5 صبح است.احمد بندرعباس رفته.کتاب زندگی در پیش رو را تمام کردم.

سنفونی قارقار کلاغها قطع نمی شه.چی می گند؟چی می خواهند؟دو تا قارقار ،گاهی شش تا و گاهی یک سکوت و این فرصتی ست که صدای جیک جیک گنجشکها را بشنوم.گروهی با قدرت و دیگری ضعیف.انگار در دنیای آنها همه جسارت نشان دادن خود را به هم دارند.می گویند عمر کلاغها بیش از بشر است.بد هم نیست که به جای انسان بودن مثلا"کلاغ باشیم .حالا سینما نریم،حرف نزنیم،خرید نکنیم .چی می شه؟امید وارم در زندگی دیگه ، انسان نباشم همین یک بار کافی بود .باید در آن دنیااز خودم دفاع کنم.باید این فرصت را به من بدهند که بگویم،شما مرا به این آزمایش سخت فرستادید.باز خدا را شکر که چندان از خوی انسانی دور نبوده ام.

بابا من فقط دنبال خوب بودن،صداقت داشتن و راستگویی بودم .من ثمره کارم را می خواستم.من دسترنج خانواده وبه قولی شرع را می خواستم.

و این همان اشتباه وشروع جنگ وجدالها شد.مگر حقوق من سالها زیر سئوال نبوده پس چه فایده که به آدم بودن خود بنازم.سالهاست هر که می میرد اشک می ریزیم،هر که عروسی می کند گریه شوق می کنیم .دلمان همیشه تنگه. کلا"لحظات تلخ بیشتری داریم.و بدتر از همه پیر شدن اطرافیان را سخت می دانم.می گویم می دانم. باز به خودم بر می گردم.

آقا اگه زندگی اینه مرا از این امتحان خارج کنید .من این فقر ،برادر کشی واین همه دیوار و این همه منفعت طلبی را درک نمی کنم

دلم می خواد همه اگر ارباب نیستند حداقل آزاده باشند.

یک بار اگر بود بس است

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

کجایی؟

کجاست گل اندام؟

آن بلند قامت که آوازش بلند بود

صدای پایش آواز شهر بود

همین دیروز در کشتزار بود

همین دیروز داسی به دست داشت

کجا رفت؟

آن پری چهر ،آن بلند قامت

که آوازش غریوی ، آشنا بود

لبی پر خنده و دستی بلند داشت

کجایی تو؟کجا

تو گویی خواب بودی

نغمه ی دیروز بودی

کاش باز می آمدی.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

از زبان............


همای را من همای کردم.فرهاد را به کوه فرستادم ومجنون را آواره بیابان ساختم.زلیخا را بیچاره کردم،وهر کاری کردم تا عشق بشکفد وفراغ حاصل آید.نگو که همایون ها ،بیژن ها و فرهاد ها نقشی نداشتند .نه.آنها با آن همه زور بازو وقدرت در چنگال من اسیر گشتند و از آن همه قدرت کاری بر نیامد.من زنی هستم که در تاریخ همه را بیچاره کرد.

صدای چکش های فرهاد و ناله های مجنون وحرف های زلیخا از آن دوران هنوز به گوش آید.

اینجا زمین ست.چرا همه از پای افتادند؟اینک باز من همه زنانم،همه آنها که امروز برای شنیدن ودیدن بچه هایشان ،شوهرانشان نه

شب دارند و نه روز.

بخدا

من همه شما هستم.من با تمام وجود می نالم.برای همه شما که به امید باز شدن در ها شب را به صبح می آورید.فقط اسم ما متفاوت ست.من همه شما هستم.

بايگانی وبلاگ