۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

مردان يخى

برنمى آيد صدايى
از اين ديار خاموش
كه برادران سنگ گشته اش
چُنان يخى متحرك
داغ نبود كبريت را فغان خواهند
در اين سرماى دامن گير
كس نمى داند
پسران يخى اش
كى آب خواهند شد ؟
خدايا آب شويد تا
بركت بر پهنه سفره
خنده به لب آرد

۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

روزهايى متفاوت


ايام ِ اجلاس سران غيرمتعهد ها
در تهران ست . اگر شهر خلوت نشود با اين ترافيك وبازرسى هاى ممتد آدم به خانه
نمى رسد. اميدوارم هر چه زودتربروند تا در اين هواى آلوده بتوانيم نفسى بكشيم. ما
ايرانيان وطن دار بى وطن ، يتيم تر از هميشه سرگردان خواسته هاى ناچيزخود هستيم.
مى دانم ساختار سازمان ملل بايد اصلاح شود ، بايد مردم مَدِ
نظر باشند .اين تحليل هاى
زود گذر دردى دوا نمى كند.
شكى نيست كه سالهاست همه
كشورهاى ضعيف بازيچه كشورهاى مقتدر واقع شده اند.
حق وتو حقى غيرمنصفانه و
وسيله اى براي سرمايه داران
وكشورهاى پرقدرت ست.
نمى دانم صبر قشر پايين جامعه
جهانى تا كى بايد اين وضع را
تحمل كند. سازمان ملل متعلق به همه جوامع بدون در نظر گرفتن مذهب وهر مسلكى بايد باشد .اگر بشر اطلاع كافى
از وظائف اين سازمان داشت شايد همه زودتر متوجه حقوق كلى كشورهاى خود
مى شدند . شايد هرگز فجايع گذشته و امروزى تا اين حد بال وپر نمى گرفتند .
بشر بايد از قتل عام هاى وسيعى كه در خمرهاى سرخ ، سودان وسوريه وبوسنى
رخ داد جلوگيرى مى كرد . افسوس كه هنوز براى دستيابى به اين اهداف فاصله
بسيار است. جمعى كه گرد ميزمى نشينند كاره اى نيستند.

۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

مردم نگارى

هميشه در باره كودتاى 28 مرداد مطالبى جَسته گريخته مى خواندم وآنچه كه در باره
اين كودتا و مصدق مى دانستم چندان بيشتر از بقيه نبود تا اينكه روزنامه 2 شهريور
شرق را گرفتم كه به دليل تعطيلات ، تازه مطالبى در باب اين روز نوشته بود .
مطالب زيبا ، دردناك و گريه آور بود . پيدا كردن افرادى مسن ، كه هنوز خاطرات
خيابان هاى لاله زار ، اميريه ، بهارستان ، بازار و ميدان سپهسالار را به خاطر داشتند مرا ميخكوب خود كرد .گويا كلى از مغازه ها به غارت وآتش كشيده شده  .
شبان بى مخ و گروهش يكه تاز تمامى خيابان ها بود ه اند. عجيبه كه هيچكدام از احزاب به ظاهر قوى غلطى نكرده ، عجيبه كه آن سيل عظيم طرفدار مصدق كه صبح فرياد
زنده باد مصدق را مى داده به فاصله چند ساعت
مرگ بر او را فرياد كند نمى دانم چرا پادشاهى
هم صحبت لاتى گردد وشهر را براى بقاى خويش
به نابودى بَرَد . پول وشعبان بى مخ ها ايران را 
دچار افسردگى وعزا كرد . مى دانم شرف به راحتى دستخوش مخاصمات مى گردد ، ولى آنها كه مى مانند خود تاريخى گويا هستند . اكنون ديگر اثرى از خانه مصدق ، جز پلاكش باقى نيست .
پلاك 109 خيابان كاخ . يكى مى گويد خوابگاه دخترانه شده ، يكى مى گه كه چاپخانه شده اما خانواده اش بر اين باورند كه همان روز  خانه 
ويران شده . 



   در اين لحظه مصدق و سالوادور آلنده
را شبيه به هم مى بينم ، به هر دو شرايط
اجتماعى كشور گفته شده بود اينكه          به آنها گفته شود كودتايى در پيش است
و آنها اقدامى نكنند خيلى تاسف آور است
يا معتقد به مردم بوده اند ويا اصلن آنقدر
خاكى وبى ريا فكر مى كردند كه حتا  تفاوتى بين زندگى خود و ديگران بخصوص مصدق نمى ديده . مطلب مهسا جزينى و فاطمه على اصغر در روزنامه شرق بسيار ساده و به عبارتى به زبان مردمى نوشته شده .خوشحالم كه ساده به تاريخ
مهمى وارد شدم كه هيچگاه اين چنين ساده وگيرا من نديده بودم.
به قول نوشته : دريغا كه مصدق مرد و داغ كودتا هنوز بر پيشانى تهران است.
ميدان توپخانه و دروازه باغ شاه ، كه اكنون نامش امام خمينى ست شبى كه از نعره 
دستجات وطن فروش ، ناگهان بيدار شد . تبخال زد و جاى آن تبخال براى هميشه بر لب آن خيابان ها ماند . لعنت بر شعبان بي مخ ها ، و درود به روان دكترمصدق  و 
فاطمى ها .         

۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

افكار ريز و درشت ما

يه مجموعه فكر ، درست مثل تاختن گله اى از اسبان وحشى هميشه در انديشه هاى
ما در حال جُولان هستند و در اوج زيبايى حركات ، خاكى كه بلند مى كنند آزار 
دهنده ست . انگار صداى كوبيدن سُم اين گله ها از سر بيرون نمى ره . 
اين ضربات پايان ناپذير افكار ماست كه تا لحظه مرگ با ما همراه ودَمخُورست.
انگار زندگى براى هر فرد صحنه تئاترى ست . عجب بازيگرانى هستيم .
گاهى يك جمله ساده ويك حركت معمولى ما را چنان منقلب مى سازه كه خواب را
از چشم ما مى گيره .نقاط مجهول بين ما همان قسمت هاى آزاردهنده ست .
چقدر براى دخالت نكردن هايمان ، براى اعتقادات آزاديخواه خود سكوت مى كنيم.
ما چه راحت پذيراى تاختن اسبان وحشى در مغزمان مى شويم و صحنه را
براى نمايش فراهم مى سازيم . كاش اين همه صحنه گردان نبوديم .


۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

گپى با خدا

َََلميدم با خدا
كنجكاو و حيران
چه سرى ست اين همه خلق را
آزار دادن ؟
آوردى جماعت پيشه اى
كذاب و وحشى
دريده تر ، چُنان گرگى
نه رحم دارند ، نه انسانند
سراى خود دانند اين جهانت 
شخم زنند و نمى كارند
زمين ها ويران و بى كشت
نگاهها مات و در غم
خدايا اين چه سرى ست ؟
چرا تلخى فزون باشد ؟
اگر دُر در دل آب است
چرا
زندان و شلاق در حياط باشد ؟
زمين مى غرد و جنگ 
مى تازد
چرا
ضَجه سراسر، دشت پر كرده ؟
نَفيرآدم و درد  ، برپا گشته ؟
نقش ما كم رنگ كردى
تو خون را جايگزين كردى
خدايا 
نگو با ماست
نگو دادى
خدايا كوچه ها نمناك از اشك ست
خدايا
افتخارى نيست انسان بودن


۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه

غم زلزله

چند روزى از زلزله آذربايجان مى گذرد ، باز گروهى ديگر از ايرانى ها دستخوش ناملايمات  گشتند .خانه تكانى طبيعت برخلاف انسان همه جا را خاك
ومرگ پخش مى كند. چقدر طبيعت بد قالى را از زير پاى
نشستهِ گان بر خود مى كشد. مى دانيم روزى ساختمان ها از
زمين بلند خواهند شد و مرغ ها
بى توجه به آنچه كه پيش آمده باز تخم خواهند گذاشت . گلها
در گلدانهاى تعويض شده به گل خواهند نشست باز اطلسى ومريم وشب بوهمه جا را كماكان بو ورنگ خواهد داد .
ولى انسان هاى زيادى هرگز بلند نخواهند شد . اشكها چشمه
هاى كوچه ها خواهد شد و هرگز بى آب نخواهند ماند.
يه غمى هرگز از دل بيرون نمى ره .مگه طى اين سالها
زلزله طبس ، رودبار وبم
از ياد رفت . اين روزها زن ها در مناطق زلزله زده (اوخشاما) كه شعرى بداهه است مى خوانند. زنان در اين اشعار
بند هاى پيوسته اى از آرزوهاى رفته وحسرت هاى مانده بر دل بازماندگان مى خوانند
ديگر هيچ مصيبت ديده اى در آينه صورت خود را نخواهد ديد . آينه هاى شكسته
 آنها تا ابد صورت هاى تكه تكه شده آنها را نشان دارد . 
نمى دانم با اين داغ چگونه مى توان روز را به شب آورد؟

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

كتاب با مادرم همراه

ديشب كتاب (با مادرم همراه ) اثر بانوى بزرگوار سيمين بهبهانى را تمام كردم .تازه
شناختى اندك از او يافتم اگر اوامروز اينچنين مورد احترام است بى علت نيست.
محيط و خانواده ست كه فرد را تربيت مى كند به هرحال مطالب زيادى براى نوشتن
در اين كتاب يافتم ولى اشاره او به وقايع 28 مرداد1332جالب بود.
نوشته:در بحبوحه ى اعدام ها وتيرباران هاى بعد از 28 مرداد ( صادق سرمد )
جراتى به خود داد وقصيده ى شيوايى سرود خطاب به محمد رضا شاه كه ياد كردنش
براى خود ما نيز زيباست :

شهريارا ، بگو دگرنكشند
زانچه كشتند، بيش تر نكشند
بَس بُوَد آن چه پيش از اين كشتند
بازگو بعد از اين دگر نكشند
گر چه خير بشر به دفعِ شراست
بشر از بهردفع شر نكشند
ما كه ضد رژيم كشتاريم
دوست داريم بى ثمر نكشند
اين جگر گوشه گان پدر دارند
پيش چشم پدر ،پسر نكشند
اين پدر مردگان،پسر دارند
پيش چشم پسر،پدر نكشند
فاسد ار كُشتنى بُود بر گوى
كه چرا دزد سيم و زر نكشند؟!
دزد، بدتر ز خائن است ، از چيست
دزد‍ِ از خائنان بَترَنكشند ؟
كشتنِِ خائن وطن چه ثمر
دزدِ مالِ وطن اگر نكشند
اين خيانت اثر از آن دزدى ست
تا موثربُوَد ، اثر نكشند
شجر ظلم ،بارِكيفر داد
بار باقى ست تا شجر نكشند
ريشه ى ظلم بايد از بُن كند
ريشه تا هست ، برگ وبر نكشند

شايد همين قصيده آغاز تلاش براى باز آوردن آرامش و فرو نشاندن خشم و خروش
بود . خوب قصيده چندان كوتاهى نبود ولى دلم نيامد آنرا در صفحه ام به نگارش
در نياورم . كتاب خوبى بود . روح همه آن عزيزان شاد باشد.



۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

پريشان


                                                                                                            


و من
نا آشنا با خود
شال كنده وپريشان
رخت سفر بستم
تا نبينم اين روزها و احوال 
تا نخوانم ، نوشته ها
باد نپيچد بر صورتم
سرخ و يخ زده
تا پا
گرم ست بايد رفت



۱۳۹۱ مرداد ۱۸, چهارشنبه

شرف و آبرو

سعدى مى گويد :

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

اين دو ، سه روز براى هر ايرانى شادى آفرين بود ، ملتى كه آرام آرام مى رود تا
با اختلاس هاى وحشتناك ، و گرانى هاى بى كنترل كمرش خم شود به يكباره با
چند مدال المپيك نشاطى مى يابد. چه زيباست كه عامل پيروزى هاى تيم كشتى فرنگى
را معمار اين رشته يعنى محمد بنا مى دانند.
زمانى كه كار به كاردان سپرده شود روند كار با موفقيت همراه خواهد شد .
پدر پول به سوزد كه شرف و آبروى ما را به يغما برده ، يقينن ما مربيان نخبه ى
زيادى داريم كه به علت عدم مديريت صحيح هرگز مجال رشد نمى يابند كاش همه
به اين اصل واقف باشيم  كه شرف و آبرو پيراهن تن نيست وهرگز با عوض كردن
آن ماهيت افراد تغيير نخواهد كرد اعتبارى كه دستخوش بى اعتمادى شود به جاى
اول باز نخواهد گشت. شرف را سرلوحه انسان بودن خود كنيم.

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

در رويا هام

خورشيد كه سر برآرد
دلى گويد
به غروب بگو بيا
مرا در اين سرگردانى
بازى مده
روزها گذشته
خبر از من ندارى
از من كه تمامى لحظاتت را
با عشق آب مى دادم
آمد ، چون تمامى روزها ،ثانيه ها
تمامى لحظات سنگين
انتظار و ترس
آمد
هوا طوفانى ،سياه و بادى شد
تگرگ سرها را شكست
قلب ها چون جوى به بيرون شدند
جوى ها ، قرمز و بى ماهى
همه چيز پر سرعت
آمد و چرخاند
تمامىخاطرات و آتش درون
هنوز گرم رويا ، لالايى مى دهد سيماى پر مهرت
روزها گذشته
خبر از من ندارى

بايگانی وبلاگ