۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

گپى با خدا

َََلميدم با خدا
كنجكاو و حيران
چه سرى ست اين همه خلق را
آزار دادن ؟
آوردى جماعت پيشه اى
كذاب و وحشى
دريده تر ، چُنان گرگى
نه رحم دارند ، نه انسانند
سراى خود دانند اين جهانت 
شخم زنند و نمى كارند
زمين ها ويران و بى كشت
نگاهها مات و در غم
خدايا اين چه سرى ست ؟
چرا تلخى فزون باشد ؟
اگر دُر در دل آب است
چرا
زندان و شلاق در حياط باشد ؟
زمين مى غرد و جنگ 
مى تازد
چرا
ضَجه سراسر، دشت پر كرده ؟
نَفيرآدم و درد  ، برپا گشته ؟
نقش ما كم رنگ كردى
تو خون را جايگزين كردى
خدايا 
نگو با ماست
نگو دادى
خدايا كوچه ها نمناك از اشك ست
خدايا
افتخارى نيست انسان بودن


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ