۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

زن در برابر زن

روزهای اول ازدواج دوران طلایی و زیبایی ست.
خانه ای تشکیل می دهند،آدرسی مستقل از این زمان دارند .خانه را فرش می کنند و با هزاران هزار امید
شب را به صبح می آورند.زن های زیادی گذر عمر را با صداقت می گذرانند فکر می کنند دیگه همه چیز تمام است دیگه خوشبختی آنان پایانی ندارد.غافل از اینکه گرگ ست و گله می برد.
غافل از اینکه هیچ چوپانی در کنار تو نیست.گرگ همه چیز را می درد و برای تو خون و بدن دریده بر جای می گذارد.آره .گاهی زن در برابر زن قرار می گیرد .گاهی گرگ ما خودی ست.درست به خانه می زند .چقدر دردناک واجتناب ناپذیر ست که از هم جنس خود می گویم .راستی با زنی که خودش بچه دارد و وارد زندگی آدم می شه چکار باید کرد؟همگی ما در زمانی که حادثه ربطی به ما ندارد بسیار انسانی بر خورد می کنیم.حال اگر این واقعه درکنار خودمان روی دهد چه تفکری پیدا می کنیم؟باز به همان راحتی قبل فرد را مورد کند وکاو قرار می دهیم ؟مسایلی از این نمونه در ایران کم اتفاق نیفتاده.آیا می توانیم بدون در نظر گرفتن بچه ها مرد و زن را بدست عدالت واگذار کنیم؟آیا آینده بچه های ما در این تصمیم بی تاثیر نخواهند بود .آیا دختری که پدر ومادرش مشمول مجازات واقع می شوند یک عمر چوب سر کوفت را نخواهد خورد.در اوج نفرت تصمیم گرفتن بسیار سخت است.اگر به دنبال انتقام گیری باشیم سر از سنگسار کردن ودر ساده ترین شکل آن
شلاق زدن سر در می آوریم.راستی چه باید کرد؟چه انتقامی را پیگیر شویم؟ نمی دانم می توان به بخشش فکر کرد؟کاش می توانستیم به همان سادگی که زنی وارد می شد او را خارج سازیم.به راستی جای خالی یک قانون حامی مادر وفرزند خالی ست.
نباید غافل بود .در پشت هر دری زنی از تبار خودمان نشسته است.شاید این خود ما هستیم که ندانسته او را به درون می آوریم.
برای داشتن یک زندگی آرام و مطمئن زنان باید حرفه ای داشته باشند تا چوب هوس بازی سر آنها را هدف نگیرد.
وگر نه آسیبی که زن می بیند با هیچ انتقامی خاموش نمی گردد.

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

چگونه ؟

کجا بکارمت؟ کجا

کجا؟

تمامی گلدان ها بی خاک اند

خاک می خواهم

دانه می خواهم

آب کجاست؟

باغبان خفته بر سایه دیوار

درخت می خواهد

بیاورید باغبان خمار را

بیل ها کجاست؟

به چشمه می روم

با دستانی خالی

با کف دستانم ،آب می آورم

سطل ها پنهانند

تنها

تنها

در آن گلدان شکسته

سلولی خواهم کاشت

مگر سبز شود

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

نجوا با خدا

خدایا نیک می دانی آنچه را که به کسی نمی گویم تو می دانی.تویی که مرا برای بودن در این جهان انتخاب کرده ای و هر روزت آزمونی برای این انتخاب بوده است.دیگر گامی بر نخواهم داشت مگربدانم تو ناظری.خدا نکند خسته ات بکنم .آرام آرام تو را شناختم نه بر سر سجاده که صدای التماسم،دعایم و دردم بود نه.
تو از من سجاده پهن شده ای می خواستی که همیشه باز باشد.تو مرا با در خانه ات آشنا ساختی. تو حضور مدام مرا می طلبیدی و دیگر مرا فقط برای دقایقی نمی خواستی.انگار می پرسیدی امروزت برایت چطور بود؟ آیا با رفتارت شکر گزار بودنت بودی؟ آیا قدرت تحمل داشتی؟ببینم سر تعظیم در برابر این همه زیبایی که به تو دادم داشتی ؟ یا که نه تاختی وتاختی وهیچ بنی بشری از دستت روی آرامش نداشت؟ چه کردی این لحظه ها را برای خودت جمع کردی؟سرت را طوری بالا گرفتی انگار هیچ کس دیگری کار نمی کند وتنها تو هستی؟ هر جا توانستی یک بند داد سخن دادی؟گوش هایت کجا بود؟ چشمانت ندید؟ همه را کوچک شمردی و هر روز سرت بالا وبالاتر رفت.فکر نکردی این سر تا جایی اوج می گیرد. نکند فکر کردی بال پرنده ست.با گردن کشی پرواز را مگر در رویا ببینی.
می دانم. خدایا .می دانم.
می دانم در این آزمون خوب کار نکرده ام .می دانم و سپاسگزارت هستم. از اینکه زود مرا متوجه ساختی سپاس را به جا می آورم ولی امروز از تو برای دادن شانس دیگری طلب می کنم .خدایا باز دستم را بگیر و مرا ببخش اگر آن را سفت نگرفتم .
دیگر شکی ندارم که آزمون تو پایانی ندارد و همین بودن تو با من ست.می دانم تو مرا برای این درک انتخاب کرده ای .پس در هر کارت حکمتی ست و من تا آن را نبینم تو مرا راحت نخواهی گذاشت.
لحظه ای دست از ساختن خود بر نخواهم داشت. تلاش را سرچشمه این راه می کنم شاید از جنگیدنم برای آنچه می خواهم به این مهم دست یابم. تو را نمی توان فریب داد.اگر خطایی در این راه می بینی از ندانستن است .
خدایا راضی ام به رضای تو.حتما"حکمتی دارد.

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

شب یلدا

یلدا ،بلندترین شب ها ،شب کرسی گذاشتن و انار خوردن وهندوانه قاچ کردن است.
گرد هم جمع شدن وفال گرفتن. ورق زدن حافظ ،نیت کردن وشاد بودن.
شاید دیگر خبری از قصه های مادر بزرگ، آن پیرزن خوش سخن با موهای سپید نباشد. سالیان سال است که گرد تمدن بر زندگی همه پاشیده شده است. برای من مدت هاست که خاطرات ایام بر همه چیز سایه انداخته است. تمامی جشن ها یادآوری تمامی دور هم بودن ها می شود. چه آنها که هستند و چه آنها که از بین ما رفته اند. امروز که به خانه بر می گشتم، از دیدن انارها وهندوانه ها به وجد آمدم. حس کردم شور و نشاط این روز در محیط من مثل سابق نبود. شاید چون ایام محرم است وشاید چون مسئله یارانه ها شروع شده. هر چه که هست فرقی نمی کند. باز مردم این روز را فراموش نخواهند کرد. شاد بودن آرزوی همه انسان هاست و باید برای تمامی کسانی که در این راه تلاش می کنند سر تعظیم فرود آورد . اینها مردمی هستند که نگهدارنده سنن و نام کشورشان هستند. دستتان درد نکند تا شما هستید ایران باقی خواهد ماند، باز هم در این راه بکوشید . اگر بچه ای داریم به او از این مراسم بگوییم ونگذاریم ایرانی ،بدون فرهنگ ومردم شویم. پاسدارش خواهیم ماند. ایران ویلدا جدا از هم نیستند. یلدا بر همه ایرانیان پایدار و مبارک باشد.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

سن


هزاران چهره می بینی ،می گذری .حتی تصور نمی کنی روزی اینقدر به این چهره ها خیره گردی.بچه می بینی به یاد خودت ،


بچه هایت وگذر عمر می افتی.می چرخی انبوه انبوه از هم سن های پدرت ،مادرت را می بینی.تکرار وتکرار


موها را رنگ می کنی،به دنبال عطر ولباسهای فاخر می گردی،ناخن هایت را لاک می زنی و هزاران بلا سر خود می آوری تا


فراموش کنی که چه شده و چه خواهد شد.در پشت همه این اعمالی که انجام می دهیم تو باز خودت هستی و با هزاران لباس و رنگ تغییری در سن خود نمی توانی بسازی .بدن پیر می شود تا ابد نمی توان ماسک زد و وقتی ماسک را برداشتی چین وچروک نمایان می گردد.کاش با رنگ همه چیز می ماند.


سن را با هزاران عمل نمی توان با گذر زمان پنهان ساخت.سن دانه ای ست که هیچ گاه از رشد نخواهد افتاد

تا زندگی هست سن رشد می کند

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

ناله های روزهای عزاداری

౩ روز آینده تعطیل است.شهر مغموم واکثر جاها پارچه های سیاه می بینیم.به شکلی همه آقایان کارمند سیاهپوش هستند رفتن ست ورفتن بر روی مسیری که خاک گرفته و کنده ست.انگار جمع زیادی به سفر رفته اند .برای عده کثیری هیچ چیز مهم نیست تا تعطیلی

ببینند به جاده می زنند.خوشا به حال آنها.برای آنان که غمی ندارند و راحت به سفر می روند .و من اینجا هستم در نبود خیلی چیزها دنبال زیبایی و عشق و فداکاری می گردم.شاید کسی را ببینم،شاید نوری در فضا بتابد وشاید برای فردا کسی آماده پختن باشد.می روم ،

می روم همه جا در انتظار آمدن باران است .شاید ببارد.

عصر ست برای تاکسی تماس گرفته ام نیست.برای گرفتن تاکسی به خیابان می زنم.شاید بقیه منتظران تاکسی نیز مجبور شوند به خیابان پناه برند.راستی اگر زنی در این چند روز زمان زایمانش باشد چه باید بکند؟

کاش خیمه های امام حسین را می دیدم،کاش می شد فریاد خود را به گوش او آوریم،به او بگوییم از تمامی مادران ،بچه ها .

کاش غم همه را می گفتیم و با او به میدان جنگ می رفتیم،بر علیه ظلم باید به میدان رفت،حتما"درک می کند ،حتما"با ما خواهد آمد.

این روز ها روز های عزاداری وسینه زدن ست.سینه میزنیم ،سینه می زنیم به جهنم بگذار شکافته شود شاید خونش بر خیابان بریزد وامام ما آن را ببیند.مگر او جریان خون را قطع کند.عجب روز هایی ست .امامت را می خواهی. شاید جایی دگر رفته .در آنجا که ظلم همه جا را پوشانده.امشب بیشتر از قبل به دادخواهی امام می روم.در این ایام به دیدنش می روم.حتما"مرا می پذیرد.کدام ظلم را اول بگویم؟

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

سخته!........

ارتباط برقرار کردن همیشه راحت نیست.بنا بر مقتضیات زندگی شرایط این ارتباط شکل پیچیده ودردسر ساز تری به مرور به خود می گیرد.در اوایل ازدواج دو فرهنگ متفاوت زن ومرد آماج بر خورد هاست و در آینده نیز بچه ها به این حیطه وارد می شوند.این جریان هیچگاه آرام نمی گیرد،تا به ثباتی می رسی گرفتار آشنا کردن بچه ها باز با اصول اخلاقی خانه می گردی.فکر نمی کنم خواسته زیادی باشد،دیری نمی گذرد که همه طالب خواسته های خود هستند .آیا تقابلی بوجود آید خوب است یا اینکه اهمیت ندهی و بگذاری همه چیز طبق خواسته یک نفر پیش برود بهتر است.زندگی اجتماعی انسان را جدا از این روابط نمی بینم.حیوانات هر کاری که می خواهند انجام می دهند ولی آیا خانواده نیز می تواند تنها زندگی کند،حتی اگر پایبند به هیچ قاعده ای نباشیم و تنها خودمان را ببینیم درست است؟یعنی فقط باید دنبال عشق گشت،به هر دری بزنیم تا لعبتی بیابیم.کدام خانواده بدون پشتوانه یک سری روابط راه بهتری طی کرده؟منکر هیچ خواسته فردی نیستم و حتی مالکیتی برای هیچ فردی نمی خواهم ولی زیبایی انسان به همین احساسی ست که دارد.فکر نمی کنم وقت گذاشتن برای هم دقایقی بیشتر بخواهد.آدمی اگر دچار مرگ سریع نشود حتما"در آلبوم خود گذشته را جستجو می کند.برگشت راحت نیست.

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

مجهولات


شب می شه،می بینی مجهولات دور و برت بیشتر از آن است که فکر می کرده ای.همه چیزهایی که زمانی خوب بوده اینک احتیاج به شستشو داره.آخه تا کی ؟چرا صورت مسئله ها روشن تر نمی شه؟کجام؟باری که بر پشت داریم چه زمانی بر زمین می گذاریم؟یعنی تا زمان مرگ باید دوید؟حمل کرد؟شب ها انگار همه چیز بدتر می شه و کتاب زندگی در شب بیشتر ورق می خوره.

روابط ما دستخوش دنیای پر زرق وبرق بیرون شده و به سهولت نمی توانی ارتباط بر قرار سازی.همه چیز خیلی راحت سقوط میکنه.

نقطه پایان واوج ،خوب ما را مشغول خود ساخته.در خیلی از موارد راه فراری نمی ماند وبرای همه نمی توان تصمیم گرفت.متاسفانه
بعضی از رخدادها باید همیشه مجهول بماند شاید برای همه بهتر باشه.

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

تو باز کن

چشمهایت را باز کن

می بینی؟

تو این انبوه

تو این ادامه زندگی را می بینی؟

نکند خوابی؟

باز کن

گستردگی اقیانوس راببین

چه آب باشد

چه مردم

ادامه دارد

اینجا اقیانوس است

به راحتی از آن نمی گذری

نه نمی گذری

ماهیانش

امواجش

با خروش بر رویت خواهند ریخت

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

تولدت مبارک،مبارک.......

16آذر روز خاصی ست.و من به احترام آن سر تعظیم فرود می آورم.روزهای ثبت شده در تاریخ هر کشوری پاک نمی شود.
تمامی هجوم ها،کشتارها،وجشن ها محال است در اذهان مردم نماند.تاریخ پر از آمدن ها و رفتن هاست
خوشحالم که در کنار تمامی دردها روز های زیبایی نیز وجود دارد لحظاتی که یکدیگر را در آغوش
می گیریم،می بوسیم واز عشق حکایت می کنیم.
امروز تولد شوهر من است.
با هم کم کم رو به آستانه سالمند ی می رویم. سالها ی جنگ و خشم وغضب خود را رد کرده ایم.هر چه بوده تمام شده تمامی خشم ها دانه ای در دل خاک شده واینک جوانه های سبزبیرون آمده و روح تازه ای به ما بخشیده است.می دانم بودن خود را از تلاش مستمر با هم داریم.افکارمان رشد کرده دیگه بیدی نیستیم که با هر بادی بلرزیم.ارکستر زندگی ما مدام نواخته است نمی گویم تمام نتها بجا و به موقع به صدا در آمده نه
ولی همیشه آهنگ زندگی ما قطع نشده.می دانم همه اش کار و تلاش تو بوده.تولدت برای همه ما مبارک است.

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

صنف زنان


من فمنیست نیستم ولی به دلیل اینکه خودم در این گروه جای گرفته ام بالطبع مشکلات ،صحبت ها و آرزوهای آنان را خوب می شناسم.

انصافا"سنت های دست وپا گیرکه اصولا"از بی انصافی ،مرد سالاری،وعدم اطمینان و به قولی ضعیفه بودن زن شکل می گیرد پایه تمامی مصائب تحمیل شده بر زنان است.اگر قدرت بدنی را کنار بگذاریم زن و مرد دو انسان مشابه هستند.پس چرا مرد قانونگذار به نفع خودش رای می دهد.چرا ؟شاید تربیت اولیه باعث این علت ها شده.یکی از علل افزایش ناهنجاری های زنان همان تبعیض های موجود در خانه است وبعد در وسعت دامنه تری درازدواج شکوفا می گردد.بچه دیروز از خانه پدری به اصطلاح وارد خانه شوهر

می شود.در اکثر مواقع ازدواج او با یک نفر نیست گویی کل خانواده مرد هم شریک این خانه جدید هستند.با کمال تاسف دلیل طلاق گسترده نسل جوان همین عدم تامین خواسته های نامعقول طرف مقابل است.پسرم می گوید :مادر دیگر کسی تحمل نمی کند این زمان شما بود که خود را وقف می کردید.بله من فمنیست نیستم ولی بی عدالتی را از هر دو طرف نمی پذیرم.

کاش این احساس مالکیت از بین می رفت.کاش حریم ها را درک می کردیم وارد حیطه هم نمی شدیم و می گذاشتیم دو فرهنگ متفاوت

همدیگر را بعد از شروع زندگی بهتر بشناسند و درک کنند.باید در بزنیم و وارد خانه جدید شویم.من هیچ اشاره ای به وضعیت کاری بانوان نمی کنم به گمانم آن خودش مقوله مفصل وجدایی ست.زنان به شوهر خود باید مثل یک دوست بنگرند ،باید درک شوند ،و البته

هیچ نوع شریکی را نمی خواهند .

به قولی وخدا......زن را آفرید،و من متعلق به این گروه هستم.من زنان را بواسطه تلاش بی وقفه برای خانواده می ستایم.

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

ماندانا-پیام


29نوامبررا فراموش نخواهم کرد.هر دوی نتیجه های پدر ومادرم در این روز متولد شده اند .کاش پدرم وپدربزرگ دیگرشان آق دایی جلیل زنده بودند واز این همه احساس پر از عشق آنها لذت می بردند .بچه هایی با روحی بزرگ ،کودکانی که با وجود سن کم خوب با مهربانی وعشق آشنا هستند.اگر بگویم در ردیف معدود افرادی هستند که دل من برایشان تنگ می شود دروغ نگفته ام.با تمام فاصله مسافتی که بین ما وجود دارد .آنها به طرز زیبایی ما را می شناسند .حتما"نقش تربیت پدر ومادرشان مهمترین عامل در این بر قراری ارتباط بوده.مطمئن هستم آنها هیچگاه تنها نخواهند ماند ،وهمیشه عشق ما وخانه ما را با خود خواهند داشت.

متاسفانه همه آلبوم را نگا ه کردم هیچ عکسی بجز این عکس از هر دوی آنها با هم نداشتم.همیشه دسته جمعی عکس گرفته ایم.شاید این هم اشتباه من بوده.خوب نباید عزیزانم را از دغدغه های فکری ام جدا کنم،من بدون آنها خالی تر خواهم ماند.



تولدتان مبارک باشد.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شهلا جاهد


یه روز دیگه.کمتر از یک ساعت پیش یک زن صیغه ای اعدام شد .این چند روز پر تنش پایان یافت.چه راحت صیغه می شوی،چه

راحت حکم می گیری،و چه پر جنجال اعدام می شوی.در این زمان فکر می کنم .

آیا این عشق تا این حد قوی بود که او همه چیز را به عهده گرفت؟شاید زمانی از این ماجرا به شکل دیگری یاد شودنه مثل لیلی ومجنون

و نه شیرین وفرهاد ونه ویس و رامین ونه..........البته امکان این نیز هست که این عشق خونبار به همان نوع عشاق تاریخی دچار شود.تاریخ همه کار می کند.امیدوارم مردی که مسبب همه این وقایع شده با بسته شدن پرونده دنبال بازی جدیدی نشود.

باری شاید بعد از این همه حرف و حدیث روحش آرام بگیرد.

بايگانی وبلاگ