۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

من و آخر سال

شبانه به راه مى زنم
تا طلوعى در راه نباشد
تنها با آسمان سياه
خود را در پوشش شب پنهان مى كنم
شب عجب سياه ست

فردا صبح باز براى انجام مقدمات كار خواهرم به دادگاه مى روم اميدوارم داديار بيايد
و قسمتى از كارم تمام شود ،در مجموع از همكارى انها راضى بودم .عجب اتمامى ست براى پايان سال من . به خودم گفتم:مگر تمامى اين سالها كه با لبخند سال را تمام كردم راضى بودم .شايد فرقش در اين باشد كه امسال اشكهايم چون كشمشى آويزان شد و هرگز بر اين تاك به انگورى تبديل نشد!!!!!!! واين سال من شد و حالا چمدان را بسته ام تا به گرگان روم ، شايد با غمى كه دارم در هوايى ديگر به فراموشى خود را بسپارم .دريغ از لحظاتى كه از دست مى دهيم .اين پايان سال 1390 من بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ