۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

ايام تلخ

نوشتن هميشه راحت نيست حتا وقتى كه باز مى خواى ساده بنويسى ولى حتا آغاز كردن روز نيز در ايامى به سادگى هر روز نيست وبراى من ايام رفتن مادرم 
سخت ترين است .يه روزى به شوهرم احمد گفتم: احمد من نمى خوام اين خبرو بشنوم
من نمى خوام ازشدت بدى خبر نه بشنوم ونه ببينم .مى گى كجا قايم بشم ؟ از آن روز شدم يه موش كه با زِبلى توى سوراخى مى رفت ودر نمى آمد تا آبا از آسياب بيفته و
بتونه خودشو جمع كنه وبيرون بياد اما همان موش براىفراموش كردن نتونسته كارى
كنه .نمى تونه به كنج سوراخ ريز خود بره . دم سوراخ نشسته وروزها را مرور 
مى كنه ، به تقويم به ساعت وهمه وسائل نگاه مى كنه همه جا رد پاى خاطرات همه جا
بغل كردن ، وضعيف شدن توان وصدا را لمس مى كنه .حالا موشه آن موش قبلى نيست روزهاى زيادى دم سوراخ مى شينه وكارى براى خودش نمى تونه بكنه.
بايد پذيرفت حوادثى را كه تجربه مى كنيم ودر اين ميان مرگ بدترين ست وبقيه را 
مى توان جبران وبرگرداند. من وارث غمها وشادى هاى كم پدر ومادرم هستم .من
وارث بدرقه كردن وديدن خاطراتم و شايد تنها كسى كه عميقن ايثاروفداكارى آنها را
به شكلى ناچيز پاسخ داد. اين روزها نيز چون به خاك كردن محو مى شود اما  ردِ 
اعمال وخاطرات خواهد ماند. 
براى تو كه سالها دوست وهمراه خاموش من بودى . نوشتن سخت ست.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ