۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

حادثه ، خبر

يه روزهايى اگه مى دونستيم چه در پيش رو در طى روز داريم به خدا قفل دَرو كه باز
نمى كردیم هيچ . حتا از تخت خارج نمى شد يم . افسوس
ما بايد شاهد حوادث و اخبار باشيم . ديروز خبر مرگ 4 پزشك در دزفول را كه شنيدم
برايم دردناك بود ، ولى امروز وقتى اسم دكتر ميرباقرى را خواندم وقتى او و
برادرانش را درليست ديدم ،شوكه شدم او دكتر من بود وبا يك تجويز ساده مشكل 
 مرا حل كرد . آخه آدم چطورى مى تونه رفتن ها را درك كنه ؟ ياد اوايل جنگ
افتادم وقتى كه يكى از دوستان همراه با 6 برادرش به منطقه دارخوين ، براى آوردن جسد برادر رفتن ومينى بوس آنها تصادف كرد وهمگى مردن. انگار باز به همان
زمان رفتم.
دربازگشت به خانه نیز متوجه تجمع مردم وپلیس شدم گویا یک موتوری به درب آپارتمان آنها رفته بوده وچون مرد در پرداخت پول به آنها اقدام نکرده او را کشته و گریخته بودند همسایه ها صدای فریاد زن و بچه را شنیده بودند ولی هرگز فکر عمق مسئله را نمی کردند.
روز باز آغاز شده نه برای خیلی ها بلکه برای بازماندگانی به مراتب مرده تر،
رنجورتر.اینکه چطور خانه یک دکتر 4 نفر را به کام مرگ می برد و اینکه چطور
2 سارق در محلی درخیابان عین آبادی که چند قدم تا دولت فاصله دارد این چنین
جسارت و قدرتى پیدا می کنند  سئوالی ست که باید پرسید؟
به نظرم ارگان هاى انتظامى در درجه اول بايد به امنيت مردم فكر كنند ،كمبود نيرو
نداريم ولى تعريف جرائم بسيار موجب پراكندگى نيرو ها شده ،حرف اول را امنيت مردم مى زند وباقى با توجه به بودجه در رديف تعاريف ديگه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ