۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

فردا 14 سال مى شه

ديروز با شوهرم به بهشت زهرا رفتم .من تابع هيچ رسم وسنتى براى مراسم عزا 
نيستم .براى من سر مزار رفتن كاملن يه چيزه خصوصى محسوب مى شه و من همان
تلفن هاى عزيزانم را براى همراهى خويش كافى مى بينم وكلى آدم ، با احساس زيباى
آنها شارژ مى شه .تعمق كردن ،نگريستن ،پاك كردن تنها كارى ست كه بر سر مزار
دارم .ولادت ، وفات ونوشته ها وعكس  واشعار مرا به دنياى خراش و غم
مى برد انگار تا در آن محيطى روحت داره روى زمين كشيده مى شه .قطعات جديد
متفاوت تر از ساير نقاط ست در نتيجه بيشتر به مراسم مختلف برمى خورى يكى فرش
پهن مى كنه يكى حلوا وشيرينى مى آره يكى بى توجه به اطراف همين طور قرآن
مى خونه بوى خوش آشى كه يك جوان با آن كلاه وپالتو بلند مرتب هم مى زنه مرا به خود مى كشد او هى آش رو هم مى زنه .دسته گلى در گلدانى همراه با عكسى از فوت شده در كنارش قرار داره . عجيب مردم ما به اينجا مى آيند .آداب ورسوم همه زندگى ما را فرا گرفته نمى دانم ما كه اين همه به نزديكانمان علاقه مند هستيم چرا در زمانى كه درقيد حياتيم به انسان بودن ، ارتباط داشتن و دوستى هاى خود توجه نمى كنيم.
فردا 14 سال از رفتن پدر مهربان ،عجيب وايثارگرم گذشته. اين انسان ست كه به
خاك مى رود وتنها مرام وخصائص خوب وبدش ست كه مى ماند. خوشحالم كه در 
لحظات زيادى با او بودم من شانس داشتن يك پدرو مادر مهربان را داشته ام
اميدوارم همه اين سعادت را داشته باشند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ