۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

یادم آمد

از یادم نمی رود ،روزهای اول انقلاب را.چه زود ، بچگی ،بلوغ وکهولت به یکباره مثلهم گشت .یکی از همین روزها که پیچ رادیو را باز کردم تا موسیقی گوش کنم در
چرخشی در موج ایران خبر شروع تعرضات نیروهای عراقی به خاک ایران را بسیارآرام پخش می کرد انگار،یه اشتباهی رخ داده و سریع تمام خواهد شد ومن اخبار
را چندین روز دنبال کردم.به شوهرم گفتم:خرمشهر در خطره.داره جنگ می شه.
وشد .عراقی ها مردم راغافلگیرکردند وتوپخانه آنها شروع به بمباران مردم کرد.
چه خانواده هایی که ندانسته کشته شدند.
چه آنهایی که درمدرسه بودند..
همه می دویدند هرکس دنبال عزیزی بود ،وما ناباورانه گوش می کردیم .هنوز مردم
 درشهربودند خبر از انبوه مجروحان می آمد.
بعد از سالها عکسها هنوز زنده اند.هیچکس پاسخگو نبود انگار جنوب همه هستی خود
را باید ازکف می داد.ببین به جز خاطرات چه مانده از آن خاک.ببین مردمش تا
درشهرهای دیگرسروسامان گرفتند چگونه در مسیر مورد بی مهری قرار گرفتند.
و امروز هیچ چیز بیشتر از آزادی شهرشان ندارند.سالها زندگی در این حیطه 
نمی تواند ما را از خاطراتش محوکنه.شاید آمدن روحانی بر مسند کار ذهن مرا به 
وقایع طول انقلاب برد.امیدوارم جنگ ،حبس، زندان جای خود را به تمدن ،فرهنگ و
آزادی در تمام ابعاد بدهد.!!!!!!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ