۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

چقدر سخته


از صبح در خودم می پیچم.می دانی درد چیست ولی درمانش اصلا"به این سادگی نیست.چقدر سخته .دلت می خواد داد بکشی دلت می خواد جیغ بکشی .اینه اشرف مخلوقات بودن .چه افتخاری داره؟وقتی که تمام روز با همه بجنگی وقتی که همه چیز را سیاه ببینی .وبرای همه چیز مجبور به توضیح گردی.به کسی چه که من کی هستم ؟چی فکر می کنم ؟ودر این بین می بینم.مگر این دلیلی برای بودن نیست.در خانه می جنگی در اجتماع آویزانی و در قبر می خوابی .کدام راحت تر است؟روزها پر فکر تر از همیشه طی می شه.ما هستیم پس خواهیم بود.ما نخواهیم رفت چون تازه با هم بودن وبا همه بودن را یاد گرفته ایم.هر چند سنی از ما گذشته ولی حتما" در اثر تلاش موفق خواهیم شد تا آن روز ما نگاه می کنیم برای زن در خانه و برای ملت در..............................

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ