۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

امروز هیچ


امروز هیچ
تمام روز به کارهای بی خود گذشت.فرصت فکر کردن نداشتم.شاید بد نباشه که آدم گاهی فکر نکنه.خبر ها خوب نیست .واقعا"از انسان بودن خودم شر منده می شم.آخ من یک انسان هستم.خدای من در این جماعت مثل سازی هستم که کوک نشده.ورق میزنم می خوانم نگاه می کنم و در خودم با تمام نا توانی احساس قوی بودن وتحمل کردن را رشد می دهم.من مایوس از آدم بودن خودم دنبال خودم میگردم مثل هزاران انسان.کاش بی تا ثیر از عزیزان ومحیط خود باشیم.کاش داد می زدم و می گفتم من بخشش و/دوستی وتحمل کردن را بلدم .من یاد خواهم گرفت وغم خود را به انگیزه بودن فراموش خواهم کرد .همین لحظه دلم برای نوه خواهرم تنگ شد .کجایی ماندانا تا هر شب با شب بخیر گفتن بچه گانه خودت مرا غافل گیر کنی ؟امروز تا ننوشتم خودم نبودم.من یک زنم با تمام مخفی کاریهای خودم.بگذار تا خودم باشم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ