۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

روزگار ما




دیدار خدا (شعر)
با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد
ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا، رفتم و شد
یک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد
"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد وراست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر منآنکه مرا داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا هست خداهادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد
.امروز یک همسایه می خواست بداند می تونه آخر هفته مهمانی با موزیک بگیره.و من با دیدن این شعر یاد این وضع افتادم.این روزگار ماست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ