۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

اسمش را نبر


سالها پیش کارتون مدر سه موشها خانواده من و شاید خیلی ها را به وجد می آ ورد.آنقدر جذب فیلم شده بودم که حتی از شنیدن وجود یک موش در خانه دوستان احساس ترس می کردم.دلم می خواست همه آن فیلم را باور کنم.دلم نمی خواست هیچ موشی بمیرد.تا مدتها وشاید همین الان تکیه کلام من برای خیلی از مطالبی که دوست ندارم بشنوم یا باور کنم از همین کلام اسمش رو نبر نشئت می گیرد. کاشکی هیچ چیز در زندگی این اسم را پیدا نمی کرد.ولی همه ما در ایران به شکلی با این اسم تقریبا"آشنا هستیم چند بار دلمان می خواد که از کسی اسمی ببریم ولی به دلائل مختلف سکوت می کنیم.اسمش رو نبر گوشه کوچک و شاید خدایا بزرگی است.نگاه می کنیم,می خوانیم ,می بینیم وهمچنان در سکوت خویش دنبال چراغی بجز قرمز هستیم.امروز هم این گونه گذشت.هیچ چیز نمی توانی بگویی.همیشه خواهری برادری فا میلی ومسئولی برای باز خواست تو وجود داره.کاش می شد بگم چرا تا آخر هفته با ید ترسید وگریه کرد آهای خدا ,آهای پدر وحتی مادر کاری کن.نگذار در بی کسی بمیریم.نه این حق ما ,من ,و تو وآنها نیست.کاش همه بدانند چند روز دیگه بهار می آد.این بهار مال همه ماست .فقط مال آنها نیست.خدا کنه این بهار مال تو نیز باشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ