۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

پدرم به خانه آمد فرشته جان ممنون


ممنونم فرشته جان امروز پدرم با مجسمه تو در خانه من است.نگاهش می کنم .چقدر زندگی سخت است کاش در لحظات خوش امروز ما بود.کاشکی تو و استعداد تو را می دید ,کاش فریدون,فریبرز,,وآرش وپگاه رامی دید.او که هیچ چیز بجز خانواده اش نداشت.خوشحالم برای دخترم ,برای او که در اوج خوشحالی اش به من گفت:مامان امروز تولد ......به او تبریک بگو.مرسی که بقیه را نیز می بینی.احمد گفت این پا قدم پدرت است.چقدر دلم آتش گرفت.راست می گه.مجسمه خواهر عزیزم فرشته کلی به خانه ما شادی داده.مرسی فرشته جان.با وجودی که سالها ست از پدر دور بوده ای واقعا"او را زیبا درست کرده ای.ممنون هستم ومتاسف که نمی توانم کاری برای مادران عزاداردیگر بکنم.متاسفم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ