۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

ماهی های قرمز


امروز اولین ماهی های قرمز را دیدم.هنوز خبری از سایر سین های سفره نیست.درختان مسن تر هنوز جوانه های خود را آشکار نکرده اند.کوچه ها خلوت ولی حتما"در وجود همه غوغایی ست.صبح اخبار را گوش کردم خدا را شکر هیچ دیوانه ای کاری نکرده بود.و طبیعت هم هنوز تماشاگر فتنه این مدت خود نشسته وآرام بود.بعد از خارج شدن از خانه مردم اطرافم را باز مثل همیشه نگاه کردم.چه شغلی دارند؟کجا می رند؟امروز بر آنها وخانواده چه خواهد گذشت؟برایم روشن ست که روحیه من به یک سری از کارها نمی خورد.مثلا"هیچوقت نمی توانستم جراح بشم.من و بریدن و خون دیدن نه.من بیشتر دوست دارم بدون بریدن کار کنم.با هیچ کار خلافی هم از کلاهبرداری,قاچاق تا دزدی ساده هم میانه ای ندارم.من و مال خوری.ابدا".وکیل باشم نه.درد مردم مرا تا آخر ماه خواهد کشت.تازه اگر نمیرم پول دیه,مهریه,وثیقه گذاشتن پدر مرا چنان در خواهد آورد که حتما"زندگی خوبی نخواهم داشت.برای معلم شدن بد نیستم ولی باید به اروپا بروم مگر در آسیا می توانم.از چگونه انسان خوبی باشم بگویم.نه .چطورست سعی کنم قاضی بشم.ای وای این دیگه نشد.حکم دادن بعد از تحقیق زیاد مرا به کجا خواهد کشاند؟من چگونه داوری خواهم بود .نه آن جوان است .دیگری بچه دارد .نه چه می گویید ؟باید از او به خاطر شما حکم صادر کنم نه این در وجدان ودین من نیست .انسان با انسان بودنش زیباست.من در آخر با منطقم جایی پیدا خواهم کرد همه زندگی شهرت وپول نیست.می جنگم تا انسان بمانم و فریب روزگار را نخورم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ