۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

چه می شد؟

هنوز برنامه اسکار 2011 در جریان ست .همیشه درزمان اجرای این برنامه ها به تفاوت فرهنگ کشورها و شیوه پرورش نسل ها فکر می کنم. در صد وسیعی از این شکوه ، شاد می شوند، به گمانم حتا آن قشری نیز که خودش در پوشش ست شاید بدش نیاید که رنگی ببیند .اگر از آدمهای ضد رنگ و ضد شادی بگذریم .می توان مثل ساکنین این کشورها هم علم را داشت هم پیشرفت کرد هم آزادی را داشت .


آنچه که در این دوران بر ما گذشته را برای هیچ بشری آرزو نمی کنم .جنگیدن و جنگیدن وترس و هیاهو بوده .حتا به راحتی پا به یک عروسی و یا مراسمی نگذاشته ایم. این روزها مرده هایمان نیز با آرامش دفن نمی گردند. اینجا خود برزخ است.

دیگر بهشت و جهنم مان نیز گم گشته .عدم امنیت، نداشتن رفاه ساده، و فحاشی و ناسزا گفتن کلام قشری ست که تمامی ابزار رعب و وحشت را در دست دارد. هر روز سوژه ای داریم انگار گروهی از سر بیکاری یا باید فحاشی کنند و یا چون قانونی برای بررسی نمانده دنبال قوانینی برای سگ ها باشند. بیچاره سگ ها .حداقل وفای آنان را همه می دانیم. با وجودی که خودم سگ ندارم ولی آرزویم داشتن آن است .به گمانم در چشمانشان چنان صمیمیتی وجود دارد که بندرت در اطراف می بینم। چرا وجودش را دوست نداریم؟ آیا به گروهی که آن را دارند حسودی نمی کنیم ؟در دین ما چیزهای زیادی نقض می شه پس چرا آنها را نمی بینیم؟ این همه کینه از کجا آمده که حتا وجود یک موجود بی زبان را تحمل نداریم .
بابا آخه نمی شه وارد ریز ریز حریم زندگی ما نشید. بهتر نیست جلوی انداختن خلط بر روی زمین را بگیرید و آموزش داشتن دستمال را به مردم بدهید .کف مسیر تردد پر از آب دهان ست. نمی شه کمک کردن به مردم رادر برنامه داشت.
بیاموزیم که اگر نذری دارید به مستحق آن بدهید. گره ای را باز کنید. قرار نیست هر کجا خواستیم به دین بازگردیم. مگر حضرت علی
شبانه به خانواده های نیازمند کمک نمی کرد. حتما"نمی خواسته کسی او را بشناسد ،در حالی که اینک سفره های جور واجور به اسم
امامان خود می اندازیم بهترین غذاها ،میوه ها و ظروف را پهن می کنیم. پیراهن های فاخر و طلاجات خود را می آویزیم که چه کنیم؟
خدا را فریب دهیم. مگرپشت تمامی این کارها فلسفه دست نیازمندی را گرفتن نیست .
چه می شد اگر تربیت می کردیم. رحم و بخشش را سر لوحه کار و زندگی خویش قرار می دادیم کار را به کاردان می سپردیم و قوانینی
سریع و راحت را برای این کلان شهر که پر از آپارتمان است صادر می کردیم این نیروی عظیمی را که در خدمت داریم به پاسداری
این مردم می گذاشتیم و با گوش شنوا صدا را پاسخ می دادیم.
درد اینجا ست که فرع را گرفته و اصل را ول کرده ایم. می توان نوشت ونوشت و نوشت. خدایا چرا نمی بینند؟













هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ