۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

این غریبه


نگاهش می کنم

با کدامین سلام

با کدامین حال

و با کدام محبت باید پذیرا شد

چون رودخانه ای شور است

و چون طاووسی زیبا

در برابرش باید کلاغی بود

قارقار من گویی

بال رنگینش را دریده

موهای سفیدش را گویی من کاشته ام

گویی من باغبان این باغ پر علفم

نه خنده ای نه شوری

زندگی چست؟

این کودک نو پا

که قدمهایش با من نمی خورد

تا کی رقص؟ تا کی گشت؟

تا کی باید نگاه نکرد؟

اگر بهاری می آید او نمی داند

اگر تابستانی آید او نمی داند

اگرپاییزی باشد او از ریزش نمی پرسد

و زمستان را سرمایش خبرش می دهد

آه او چیست؟

این کودک نو پا که با اسب خود می تازد

و من لگد می خورم

نگاهش می کنم

چه نا آشناست

این غریبه هم خانه




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ