۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه

ميرزا باقرها هميشه هستند

تلفن كه زنگ زد باز دوستم بود كه درد دلش پر بود از شوهر بى عار، وخودپسندش
كه هيچكس را در خور خود وخانواده اش نمى ديد .نه كار داشت ،نه پولى .جلو همه يه گربه بود و در پشت كفتارى . تلفن را كه گذاشتم ياد شخصيت داستانى كه مى خواندم
افتادم. ميرزا باقر نيز از يك خانواده متموله كه تمام اموال پدر را بر باد مى دهد و به
خاطر زنى به زندان مى افتد و بعد كه آزاد مى شود متوجه رسيدگى خوب كبرى چه
از نظر سواد و تربيت به پسرشان جواد مى شود ولى باز يادش مى ره.زنش كبرى از پدرش براى او پول مى گيرد باز دُكانى مى خره وتا مدتى به سختى كار مى كنه ولى باز ميرزا باقر فيلش ياد هندوستان مى كند ودنبال زنها مى روه .
دست آخر كه بدنام ورسوا مى شه تصميم مى گيره زن را به مشهد ببره .اين بار نيز
كبرى مطيع اوامرخانواده وميرزا باقر مى شه وته مانده لوازمى را كه دارند فروخته
با كاروان به مشهد مى روند . اين بار نانوايى باز مى كنه وباز بعد از مدتى دنبال
همان مسائل مى رود وحتا كار به آتش كشيدن مغازه از طرف متعصبين شهر مى كشه
باز ترك زن و فرزند مى كنه بگذريم داستان به غايت زيبايى مربوط به دوران
قاجاراست .فراز ونشيب هاى يك زندگى به تمام معنا دشوار را مى توان براى يك زن
از خانواده متشخص در آن ديد ،تا اينكه ميرزا باز از خانه بدون اطلاع فرار مى كند
و خانواده را بى پول وگرسنه در شهر غريب تنها مى گذارد
باقى داستان را تمام نكرده ام ولى وقتى پاى مقايسه به ميان مى آيد، مى بينم لباسها و
زمان تغيير كرده ولى باز مردان آزاد وزنان تا بزرگ شدن بچه ها گرفتار هستند.
حالا كه نگاه مى كنم كبرى را خيلى موفق تر از دوست خود مى بينم ،در اين زمان
كبرى در اثر فقروگرسنگى به اتاقى پناه مى برد وردپاى خود را از زندگى ميرزا
پاك مى كنه.فكر مى كنم خوب اين مدت دوست من چه قدم مثبتى براى خود برداشته.
يك انسان چقدرحقارت را تحت لوَاى مادرى بايد پذيرا باشد ، وتازه مگر نمى توان
چاره اى براى درد بى درمان خود پيدا كرد. اگر در آن دوره ميرزا با زنان بيرون
زد و بند داشت وكبرى گرفتار كچلى و حاملگى دوم وبى پولى مدام ميرزا بود.هنوزدر
همين دوران مادران فراوانى با همين بى بندوبارى مردان خود مى سازند وجلوى فرزندان خود به قولى با سيلى صورت خويش راسرخ نگه مى دارند ودر اوج بحران

    اتَل مَتَل توتوله،گاو حسن چه جوره،نه شير داره نه پستون،
    شيرشوبردن هندستون،يك زن كردى بستون اسمشوبذار عم قزى

مى خوانند واقعن ميرزا باقرها زمان نمى شناسند ،هميشه هستند .همچنان كه مادران هنوز بدون هيچ خواسته اى مادر مانده اند ولى شايد آنها نيز بايد حركتى بكنند وراهى براى كوتاه كردن دست ميرزاها بيابند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ