۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

جمعه-بهشت زهرا

بهشت زهرا بر خلاف سابق، فقط محل دفن نیست .گوشه کوچکی از تاریخ ایران است .مسیر را که طی می کنی .تا به آنجا برسی اندوه و سنگینی باری که به دوش می کشی خفه ات می کنه. هر سنگی داستانی در خود دارد .با این همه خفته ی آنجا هیچگاه قلم باز نمی ایستد .می توان نوشت ونوشت. پایانی این نوشتن نخواهد داشت.
مدت هاست که همه ، آنجا آشنایانی قدیمی شده اند.انگارعزیزت تنها نیست و همین خداحافظی بازگشت به خانه را راحت تر می سازد.
انبوه پسران و دختران کوچک گل فروش، که در این سرمای صبح مشغول کار هستند. کلافه ام می کند. به راستی محشری ست.

جاده اشک وغم وخاکسترست
این جاده که بهشت می رود
گل ها ریخته اند
سنگ ها در انتظارند
همهمه وغوغایی ست
این ره که آشنا نمی داند
گود می کند، سنگ می زارد
گور کن پیر محل
گلاب ست که می ریزد شمع ست که می سوزد
این چه محشری ست
که در خاموشی تو می رود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ