۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

می بارد برفی که........



اولین برف زمستانی سرانجام آمد.سرهای زیادی در آسمان به دنبال برف و باران بود.انگار مسافر ما تصمیم نداشت دیداری با ما
داشته باشد.قهر طبیعت دراین هوای آلوده سخت بود.دیری ست که گرما وآلودگی به خانه های ما نیز نفوذ کرده.همه جا دوده و غبار است.انگار لعنت شده ایم. امروزچترهای بی رنگ و روی ما تنها موضوع دیدنی در شهر بود .اخوان می گوید:

اينجا كه ماييم سرزمين سرد سكوت است

بالهامان سوخته ست،‌ لبها خاموش

نه اشكي، نه لبخندي، ‌و نه حتي يادي از لبها و چشمها


زیبایی روز با خبر سقوط هواپیما برایم از بین رفت.چقدر این شهر نیاز به یک هلهله دارد.حالا برف هم کمی دیگر ببارد.این

آلودگی که تمام نمی شود.ناله نمی کنم به روزنه های کم نیز باید خوشبین بود.عجب روزگاری ست وقتی دخترکی که می گذرد با

آن موهای بور مجعد خود ، در آن شال زیبای ترکمن سرم را به پایین می کشد و از آن همه چابکی و رنگ لباسش خنده به لب

می آورم . نکند شوق و عرق خجالت مرا ببیند و پندارد با دخترکی سر به هوا هر روز عازم است. شاید چون او در آینده بیشتر ببینم.

شاید فردا باز شتابان از کنارم بگذرد و جای خالی طبیعت نبوده را پر کند. برف می بارد .برف

آهسته و میخکوب طول پیاده رو را طی می کنم عجب نقشهایی بر زمین می بینم جای رد پای رهگذران بسیاری که اینک من جای آنها قدم می گذارم و چقدر زیباست که بر جای پایی می کوبم و می روم.

امسال بیشتر به جاهای پا فکر می کنم.بخدا نمی گذارم نقشها پاک شوند.ما زیاد هستیم.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ