۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

چقدر مقصریم؟

این دو روز به " حد " روابط بین خانواده فکر می کردم . تا کجا می توان ساکت بود و در امور مربوط به هم وارد نشویم؟به راستی تا کجا؟

خودکشی ،و اعدام هایی که رخ می دهد .آیا می شد به وقوع نپیوندد؟ درست در لحظه ای که فکرش رو هم نمی کنی حادثه در می زنه

و وارد خانه انسان می شه.فرقی هم نمی کنه که فقیر باشی، ویا پول دار ،تحصیل کرده باشی یا بیسواد. مهم راضی بودن در زندگی ست.

نمی دانم امروز دلم برای هر حادثه دیده ای گریه می کنه. سالهاست که عزیزانی را از دست داده ایم ولی این روزها این حوادث بیشتر

مرا به خود فرو می برد.همه ما در جریان حادثه کشته شدن یک جوان با کارد در سعادت آباد قرار گرفته ایم.چقدر متاسف شدیم. آیا هر

کس قادر ست فردی را به این شکل بکشد ،و تازه اجازه نزدیک شدن مردم را نیز به فرد مجروح ندهد ؟ اسمش را جنون باید گذاشت.

صبح دلم برای خانواده این جوان که ناظر اعدام او بودند سوخت. آنها چه گناهی کرده بودند؟ اشتباه آنها کجا بوده؟

ما پدر و مادرها چقدر مقصریم ؟ و اما فردی که خودکشی می کند
اولین با ر در دوران دبیرستان بود که دوستم نوبر خودکشی کرد . او هیچگاه از مشکلاتش نمی گفت . دختری بشاش بود و تا به

خودمان آمدیم او دیگر نبود در آن زمان اسمش نجوایی در گوشم بود صدایی که هرگز پاک نشد

و در صندوقچه افکارم برای همیشه باقی ماند.می دانم فقدان هر فردی ضربه جبران ناپذیری به دنبال خواهد داشت .

به راستی ما چقدر می توانیم باز دارنده این حوادث باشیم ؟ تا کجا می توان با سیلی صورت را سرخ نگه داشت وبه کسی از مشکلات

نگفت؟ با نگاهی به اطراف باید جدی تر به مسائل اطرافیان خویش نگاه کنیم .شاید باید به من مربوط نیست را از زندگی مان خارج

سازیم و عمیق تر راه کارهای جدید را امتحان سازیم.ما دوران ابتدایی پرورش را نادیده می گیریم .آموخته های دینی،درسی ،اخلاقی

را به درستی آموزش نمی دهیم و مدارس ما فاقد افراد مطلوب و مستعد این فرا گیری ها در کنار خانواده می باشد.با این همه شدتی که

در امور مراقبتی وجود دارد این وقایع جای سئوال و پرسش را باز می کند.گاهی کودکان ما نه در خانه پرورش می یابند و نه در خانه

دوم خود که همان دبستان است.شاید هم مشکلات حاکم بر خانه اجازه رسیدگی درست را به پدر ومادر نمی دهد.خلاء موجود در اجتماع

و خانه آرام آرام جای خود را به انواع بیماری های روانی خواهد سپرد و این جاست که شروع کشمکش های عاطفی آغاز می گردد.

اگر برای این مورد همه وقت بگذاریم شاید همیشه فرد مشکل دار به آرامش وثباتی در رفتار برگردد و گر نه عواقب آن خودکشی و یا

قتل خواهد بود که در هر دو صورت مرگ در پی خواهد داشت.می دانم که همه طالب کمک کردن به هم هستند ولی با کمال تاسف

چون خودمان را دیر می شناسیم و حتی به شکلی هنوز خودمان را پیدا نکرده ایم قادر به این کار مهم نیستیم.

شاید اگر در اوج درگیری های خانوادگی دقایقی به کودکان خویش مفاهیم ساده ای مثل کمک،بخشش ،و زیبایی های طبیعت را با زبان

گرم بیاموزیم و از بچه بخواهیم که با ما حرف بزند شاید کمک بزرگی در جلوگیری این رویدادها داشته باشیم.

البته در کنار تمام اینها از بدی هم باید گفته شود.عشق و نفرت را قبل از ورود به جامعه خودمان باز کرده و به بچه بیان کنیم .بچه باید

در خانه بیاموزد. داده های کم و بی محتوای ما به این حوادث دامن می زند.بچه ای که بیاموزد تفنگ خطرناک ست ،و کارد تیز وبرنده،

شاید کمتر به سراغ این گونه وسایل دست بزند .شاید ما همیشه نیاز به آموزش داریم ولی چطور؟ کجا؟ تشخیصی ست که اگر خودمان

به آن برسیم کارآیی بیشتری خواهد داشت.

کاش هیچ خونی از تیزی حمله ، و شلیک بیرون نمی زد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ