۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

برگرد,نترس


این روزها روزهای بلند و سنگینی ست.روزهایی که باید بغض خود را بخوری و خشم را از خود دور کنی.چقدر داشتن یک پاتوق برای خالی شدن خوبه.می دانم وقتی بی عدالتی به همسایه من برسد در خانه ما را نیز خواهد زد.امروز اوست و فردا ما.سایه شوم آن همه جا ما را همراهی می کنه خواندم:همه جهنم همدیگر می شویم. نباید دروغ باشه.هر چه می خوانم همان ست که در محیط حس می کنم. چراغهای رابطه در حال خاموشی ست. این هم نوشته درستی ست. به کجا می رویم؟نباید در اوج نا امیدی احساس شکست کرد.دشمن همین را می خواهد. تو را شکسته ببیند.تو را خرد بکنه ولذت ببره. می گویم از آن خیابان نمی روم.در آنجا عدالت را دار زده اند.تو می گویی نمی توانی فرار کنی .برگرد.باید عادت کنی.کفش های خود را عوض کن .این کوه را فتح خواهی کرد.فقط کفش هایت را عوض کن.برگرد نترس.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ