۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه


چگونه از آزادی و روشنی نوشتن، وقتی‌ به قیچی جهل، جوان برگ‌های وب نوشته‌های مادرم را قیچی میکنندمن درد تو را میشناسم، و اندوه لحظه‌های تو را. راست می‌گویند مادر. شب که میشود، شمعی باید افروخت، نفرین به تاریکی‌ حاصلی ندارد…”. و این راز جاودانگی ماست. من و تو

آره دخترم.من هنوز هستم.هر چند حرکت کند است.ما چون می خواهیم خواهیم ماند.نوشته هایم فعلا"آزاد است،ولی در غم دوستان در عزا به سر می برند.لبخندی نیست برای همه آنها که به کوه نمی روند .دشت را نمی بینند و برای خواندن چیزی نیست،هر چند که هر دیواری وهر فردی برای دوستان کتابی خواهد شد.ولی واقعا" در وجودم همه چیز به انتظار نشسته است.هر کجا که باشم در زمینم دانه ای خواهم کاشت وبه انتظار باران نخواهم ماند.من آب را می آورم.شک نکن.آب را برای زمین خود می آوریم.مطمئن هستم دست در دست راه را پیدا می کنیم مهم این است که مثبت فکر کنی .کوه شکافته می شه اگر بخواهی......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ