۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

حرکت,پنجره...........


شاعری معاصر گفته: زنبورها را مجبور کرده اند از گل های سمی عسل بیاورند و گنجشکی که سالها بر سیم برق نشسته از شاخه درخت می ترسد
با من بگو چگونه بخندم وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند ما کاشفان کوچه های بن بستیم حرف های خسته ای داریم این بار قاصدی بفرست که تنها گوش کند در,دستگیره,آسانسور,پایین رفتن.باز کردن در و....دنیای بیرون.همه جا دیوار.همه جا پنجره.پرده ها به پنجره و چشمهای ناظر پشت آن می نگرند.دیوارها کثیف وپر از شعار های پر رنگ وبی رنگ وپاک شده.نگاه می کنم.سکوت و دیوار.مردم خسته و پیاده روهای ناهموار.و صدای آب جوی.و دختران در روپوش مدرسه.آینده را در آنها می بینی .وکمی جلوترفکر می کنی کدام آینده؟اصلا" آینده چیست؟شنبه ,یکشنبه ودوشنبه و سه شنبه و.......خوشحال باشی که فردا پنجشنبه است.صدای بطری خالی که در جوی آب قل می خورد.نگاهم را به دستهای میوه فروش,رفتگر می اندازم.چقدر مات می شوم.اینها دستان کار ند.باید سریع تر بروم .دستان من جدا از آنها نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ