۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

دگردیسی

هر چه کردم خوابم نبرد.بالاخره ساعت5صبح بلند شدم.ذهنم اززمان بیدار شدن به دگردیسی فکر می کرد.کلمه کاملی ست.می تونه کلی مطلب را در خود جای بده.حال و روز من درست همینه.من ازچیزی که بوده ام دارم خارج می شم.بدون ترس ،دیگه یاد گر فته ام که در هر محیطی چگونه استتار کنم.احساس یک نوع پیدا کردن خودم در برابرضربات اطرافم پیدا کرده ام.می دانم بیشتر در پیله خود فرو رفته ام،ولی این بدان معنا نیست که اطرافم را نمی بینم...نه.من حالا بیشتر از قبل قدرت دیدن دارم.کم کم از نردبان روابطم دارم پایین می آم.سعی می کنم زیاد برای همه وقت نگذارم.زمان من متعلق به کسانی ست که من را می بینند.وگرنه

من نیز آقا نمی بینم.

افکار من آزادتر از قبل رو به جلوست.زندگی اگر دگردیسی نباشه به چه دردی می خوره.من عاشق همه افرادی هستم،که در افکارشان پوست می اندازند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ