۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

حرف هایی سنگین

تهران کاملن چهره تعطیلی داره .کم کم فرصت بیشتری برای مرور حرف ها داریم.
این چند روز حرفها را در ترازو گذاشتم بعضی برایم خیلی سنگین بود.مثل ،تلفن من
با برادرم که امسال بخاطر نخریدن آجیل باب سخن به جایی رفت که طی ایام زندان او در دوران شاه روی داده بود .
هرگز بعد از آزاد شدن او کلامی از آنچه که بر او گذشته بود بین ما رد وبدل نشد .
شوک دستگیری او آنچنان خانواده را دگرگون ساخت که شاید دیگر نمی خواستم زمین
را باز شخم زنم به او گفتم :خشکبارایران مال عسگراولادی ست .جناب برادر
یک دفعه گفت:می دونی وقتی زندان بودم او نیز سلولش کنار ما بود .او را آدمی بسیار
خوب معرفی کرد وشروع به بیان قیافه او در آن سالها کرد .حرف از بیژن جزنی زد.
که چه نقاش وپهلوانی بوده وحتا در زندان کشتی نیز می گرفته اند.برادرصحبت از حمام رفتن هایی کرد که با صف آنها را می برده اند و3 نفر 3 نفر زیریک دوش آب حمام می کرده اند.از تاسفش شنیدم که چطور چند نفر از جمله جزنی را کشتند وگفت:
یک نفر از آن ها می گفته:فریدون یا ما آنها رانابود می کنیم یا آنها ما را.................
از خارش جای شکنجه گفت که این روزها او را اذیت می کنه بگذریم امیدوارم
خاطرات آن ایام را بنویسد.
فرد دیگه توران بود که همه ما را متاسف ساخت.دختری تنها با پشتکاری عجیب
گفت شبی در دست شویی گرفتار شده .همسایه ها نبوده اند
وهر چه کمک خواسته کسی در آن آپارتمان نبوده فکر کرده
اگر تا چند روز نیز آنجا باشد می تونه آب بخوره ولی بیکار
نمی مونه وبه جنگ در می ره فکر کنم گفت :از لوله شیر
آب برای کندن در استفاده کرده به هرحال این گل تنها که در این سن ، حرفهای دردناکی برای شنیدن داره بیرون می آد 
 .گریان ،خسته با دستانی خونین .گفت:خودش را جمع کرده وگفته چرا گریه کنم من پیروز شدم من از این در بیرون آمدم و این گریه نداره
نفر بعدی مروارید است.برخلاف توران پراز دوست و خانواده وخدا را شکر بدون
داشتن خاطره ای که جامعه تحمیلش کرده باشه ولی اینکه یک روز ببینی نیاز به تغییر
رفتار داری وباید خودت راعوض سازی زیباست .بخصوص که این را اعتراف سازی
وحتا قدم پیش بگذاری .خوشا بحال این نسل .چه زود متوجه خواسته هایش می شه.هرگز فکر نمی کردم او جلوی همه اعتراف به گفته هایش کنه وچقدر این زیباست.این روزهای ماست ،قوی ها پیشرفت می کنند.خاطرات از بین نمی ره ،همیشه فردی حتا بعد از ما  ،از خاطرات خواهد گفت.جامعه ما نیاز به دوباره دیدن داره .
 
 
 
 
 
 
 
 

۱ نظر:

  1. عزیزم،
    چه کودکانه شادم کردی.
    خاطره کوتاهی که از حمام‌های دوران بازداشت در زندان قصر گفته شد از عباس سورکی بود چریک فدایی خلق که به همراه بیژن جزنی و دیگران در تپه‌های آوین تیر باران شد. زیر دوش عادت داشت که بخواند بیتی‌ از فرخی سیستانی:
    یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
    یا او سر ما به دار سازد آونگ
    شگفتا که هر دو بیت به حقیقت پیوست. هم "ما" سر خصم (بخوان رژیم شاه) به سنگ کوبیدیم و هم خصم سر ما به دار آویزان ساخت. یادش گرامی باد.
    قلمت روز به روز شکل بهتری می‌‌گیرد. نوشتن را بخشی از زندگیت کن، که فکر می‌‌کنم کرده ای.
    فریدون

    پاسخحذف

بايگانی وبلاگ