۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

چند روزى به رفتن سال نمانده

تا چشم رو هم گذاشتيم پاييز با رفتن برگهاش رفت الان نيز زمستان شال وكلاه را 
بر مى داره ومى ره وما منتظران ،بهار رابدون هيچ ريزش و لرزيدنى در آغوش
مى گيريم.عجب روزهايى ست .هركجا باشم دو،سه هفته آخر سال را دوست دارم ايران باشم انگارعمر ورق مى خوره.ياد همه چيز و همه كس مى افتى.درسته اين
حالت بوى نم گرفته، درسته كه سالهاست اشكهايت ريخته ولى هيچ چيز به آنگونه
كه بوده نخواهد بود ولى باز لذت مى برى.
سالى پر از فقر وگرانى ،بهت وافترا همراه با مشكلات عدم امنيت در پيش روى خواهيم داشت .خلاصه آش شله قلمكارى در اين كشور به راه افتاده كه همه مى دانند
آشپزوهمزنش چه كسى ست . معلومه كه آشپزچند تا بشه غذا چه وضعى مى يابد.
پيداست مردم به يك چيز مشترك فكر مى كنند.چه شد وبراى چه به اينجا رسيديم؟
مى گويند خدا درستش بكنه و من مى گويم مگه خدا نگفته از تو حركت از من بركت
كجاست حركت ما ؟ سالها در انتظار معجزه براى خيلى از چالش هايمان بوده ايم.
خود كرده را درمان نيست.از همين الان پيداست كه صحبت هاى اين چند روزه عيد
برپايه چه خواهد شد؟ سپرى مى شه. وديگ آشِ بر پا شده مى جوشد و مى جوشد 
ومحتويات خود را از جسم ما مى گيرد، و هر كجا كه دلش بخواد زير شعله را زياد
و كم مى كنه.چه زود سال به انتها رسيد درون دفتر خود چه نوشته ايم؟
تسبيح انداخته ايم ، به سجده رفته ايم ولى  با گوشها وچشمانى بسته.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ