۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

آى كجاييد؟

آى كسى اينجا نيست ؟ چرا صدا ، فقر،افسردگى يك ملت رانمى توان ديد .چرا؟يعنى
درك يك هم نوع يك هم وطن تا اين اندازه سخت ودشوار است.ياد شعرآى آدمها ى نيما
افتادم كه مى گه:  

                  آى آدمها كه بر ساحل نشسته شاد وخندانيد،
                  يك نفر در آب دارد مى سپارد جان

امروز ديگه حرف از غرق شدن يك نفر نيست ،حالا جمع كثيرى در حال دست وپا زدن هستند .انگار غبارماتم بر اجتماع پاشيده اند .ما چه راحت بى مرده ى خويش به سوگ نشسته ايم.ذهن تب آلود ما حيران وبى دارو ملتهب صبح را به شب مى رساند.
روزهاى آخر سال ست به خودت مى گى .من ونوميدى .چرا سبز شدن ، شكوفه دادن
درختان را نمى بينم؟ ولى مگر دستان دراز نيازمندان مى گذارد كاروان افكار چيزى
بيشتر از فكر ببيند .آى آدمها كه قانون درزير بغل وحكم دادن را مى دانيد .چرا نيم
نگاهى به جامعه ى بيمار نمى اندازيد؟خانه موريانه زده چه مى كنيد؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ