۱۳۹۱ تیر ۲۷, سه‌شنبه

روزگارِ

روزگار غريبى ست وقتى همه معادلات زندگى يك باره به هم مى ريزد آدم به هر طرف كه چشم مى گذارد خاطرات مى بيند و خاطرات
ما عجب گره خورده ، گذشته خود مى شويم اين روزها عجب به عالم حيوانات حسد 
مى ورزم كاش ما نيز خارج از هر احساس و تعلقى زندگى مى كرديم
آخه به من چه كه مرغ گران شده وقشر وسيعى درگير يافتن آن به قيمت يك ماه 
پيش اند. و يا اينكه مهتاب سيستانى سوزن دوز معروف كه كارهايش در موزه سعدآباد
و موزه صنايع دستى هست گويا در فقر مى ميرد و من در بين چند نوشته اى كه در 
موردش مى نويسند از قسمت هرگز ازدواج نكرد خوشم آمد شايد از تفكرش در اين باب خوشم آمد آخه من اين روزها موافق اين نيستم كه به صرف ازدواج كردن با هر
نشناخته اى زير يك سقف رفت خوشا به حال روستاى قاسم آباد بمپوركه اگر ازتمدن
نصيبى نبرده ولى صاحب زنانى با دستان و انگشتان سحرآميز هست.



روحش شاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ