۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

اول مهر


معتقدم همه ما حتا برای دقایقی به گذشته باز می گردیم .به روزی که برای اولین مرتبه به دبستان رفتیم.می شه فکر کرد که در یک چیز مشترکیم و آن هم اول مهر است.خوب بخاطر دارم که با روپوشی مشکی ،یقه ای سفید وبا مویی بلند که یک روبان سفید که مثل یک تل برای آن بود به مدرسه رفتم.مدیر خانم ایرانی بود .بسیار پر ابهت.دبستان با یک خط سفید منطقه دختران را از پسر ها جدا می ساخت.هر دو طرف مسئولین خودش را داشت.در ذهنم که مرور کردم هیچ دختر وپسری را مشتاق رفتن به آن سو ندیدم .همه چیز عادی بود .
مدرسه تمام تابستان گویی به خواب می رفت.به دور از هر شعاری خوب بچگی کردیم.

این روزها با باز شدن مراکز فرهنگی،انگار پتوی گرمی سرمای وجودم را از بین می برد.انگار تنها نیستم از تمامی سکوت تابستان رهایی یافته ام.گویی نوزادی دیگه به دنیا آمده.پاییز ما را تنها نخواهد گذاشت،با صدایش با رنگش آواز زندگی می دهد.

می گوید :نترسید اگرچه طبیعت آرام می رود ولی کودکان وجوانان می آیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ