۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

معنویت


با ترمز ماشین ،سرم به عقب رفت.ماشین آتش نشانی به سختی از خیابان تنگ کنارم در حال گذر بود .با دیدن آمبولانس وماشین




آتش نشانی بی اختیار می لرزیم.کنار می رویم و حاضریم هر کاری بکنیم تا هیچکس آسیبی نبیند.چرا باید اتفاقی رخ دهد تا ما متوجه سایرین شویم؟چند نفر از ما متوجه اطرافیان و محیط پیرامون خود هستیم؟آیا باید همه چیز را برای خودمان بخواهیم ؟قطعا"جواب نه است. ولی به آن عمل می کنیم؟حادثه خبر نمی کند .غم من ،غم تو ،و غم آنها...... .چقدراین کلمات را می شنویم؟آنقدر در لحظه عمر را می گذرانیم که متوجه لحظات نمی شویم ما عظمت زندگی را شاید هیچگاه حس نکنیم.راستی آمدنم بهر چه بود؟




برای دیدن فامیلی رفتیم.بزرگی آنجا بود ،به نظرش افکارم به کسی می خورد که به معنویت افتاده......نه .من همیشه به انسانیت فکر کرده ام.من باید زندگی را درست لمس کنم،و به حقوق انسانی در بین روابط احترام بگذارم.در بازگشت از خانه آن عزیزرفتیم و این مجسمه را خریدیم. تصویرگذاشته شده در اینجا همین مجسمه ای است که برایم اینجا گذاشته.باشد تا همه با آرامش ومنطق ولمس احساس دیگران زندگی کنیم.باشد......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ