۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

همه خصائص خوب سرگردان

به مردم نگاه مى كنم .انگار معصوميت ، طفلى معلول وبى خانه در كنج خيابانها و 
كوچه ها ى شهرست.قالب هاى سرد وبى روحى شده ايم كه يك سرى خصلت ها
را بدون فكر وبرپايه منفعت شخصى خويش  به بيرون انداخته ايم.
نگاه كه مى كنى فقط غريبه بودن را حس مى كنى.باد مى آد ودر اواسط پاييز يك مرتبه
يك عالمه برگ  روى سرت مى ريزه.يادت مى آد. برگ ريزان هنوز در اوج است
درست مثل گرانى ، تورم، دروغ،نكبت وبى خبرى
چه راحت انسانى را چون كيسه بوكس مى زنيم و خوار مى كنيم و هرگز به كلماتى
مثل شرف، حيا ، آبرو و آينده ، بينشى نداريم.چه راحت دروغ پا به پاى ما همراه 
مى شه. نه پدر مى شناسيم نه مادر.انگار فقط خودمان او را داريم و بقيه از زير
بوته در آمده اند.آنقدر درمرداب زندگى دست وپا مى زنيم تا در آن فرو بريم.
هر زمان كه  معصوميت را صدا كنيم تا به ما برگردد تير زهرآلود تنهايى و رسوايى
را ازتن خويش خارج ساخته ايم.به اميد اين .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ