۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

به....گفتم

به خدا گفتم:
با من آن نكن كه كس نخواهد
ابرهاى تيره ،
ملتى سياه
مشت خورده ،خونين وخاك آلود
زمزمه كرد
در گوش هاى بسته ام
كه قهر زمانه تو را نخواهد برد
خواهد آمد
آن روز كه ترازوى عدالت
مشتى بردهان عربده گوى 
مشتاق پول شود
خرد كند دندان
رام كند افكار
خشك كند پوچى 
و خدا گفت:
پنجه هايت غريو تلخ روزگاررا
محو كند از خوان بى نانت
و خدا ، زمزمه كرد
و من ناله
سر از زمين بر آرم
اگر خدا خواهد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ