۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

دوستى

نوشتن در باره دوستى بار گرانى بر دوشم است ، نسبت به گذشته خيلى جسورتر و
بى پروا تر گشته ام . دوست ندارم سرم مدام به سنگ بخورد . من پاى دوستى كه 
مى روم روحم را با آن قسمت مى كنم .دلم نمى خواد دوستام مثل گزنه باشند .من به
همه آدمها به يك چشم مى نگرم و در اين بين اين روزها گلچين مى كنم.گزنه ها را
دور مى ريزم ديگه التهاب را به خود نمى خواهم .خسته ام از عمرى كه در جوانى
گذراندم وندانستم گروهى تو برايشان يك وسيله هستى .من امروز را با تمام سنگينى
مى پذيرم وقلب ملتهب خود را سعى به آرام سازى وتغيير داده ام .اگر رنجشى هم از
درونم به فرياد مى آيد همان قسمت روح تير خورده عاصى و سركش ست كه دركى
از مفاهيم ساده دروغ وريا ندارد. دوستى اگر بر پايه نيازى جز صداقت وهمراهى
باشد همان بهتر كه قطع شود .زمان درمانگر خوب و با ارزشى ست .چقدر لحظات
مانده عمر با ارزش وپرابهت است . دوست عزيزمان ،  عمر.  چه بى ريا زمزمه روزها را با ما مى خواند بايد شنيد وگوش داد و استفاده كرد .كاش گوش وچشم زمزمه ها را تشخيص دهد .صداى دلنشين زندگى بايد جايگزين همه رنجش ها و خيانت ها بشه.اگر اكثر دوستى ها جواب نمى دهد ولى همان يكى را بايد به فال نيك گرفت وبخنديم .  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ