۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

كتاب آن خانه قديمى

سالها يكى از خاطراتى كه مادرم در باره شخصيت ما صحبت مى كرد درباره
علاقه شديد كتاب خواندن برادرم فريدون بود .مامان مى گفت: خدايا اگه مى گفتى
برو نانى بخر اين پسر اكثرن مرا به دنبال خود مى كشيد چون كافى بود تكه نوشته
ويا روزنامه اى مى ديد وآن وقت با سر توى نوشته مى رفت .من بارها وبارها اين
را از مادرم مى شنيدم ، يادش بخير
چند روزى ست كه برادر برخلاف داستان هاى كوتاهى كه نوشته بود .اين بار داستان
بلند خود را به اسم ( آن خانه قديمى ) در قالب كتاب به چاپ رسانده . مى دانم او
پتانسيل هاى بسيار در سطوح مختلف دارد و اين يك قدم بزرگ براى نوشته هاى
بعدى او خواهد بود . به اميد آنكه زندگى اجازه كارهاى بيشترى را به او بدهد 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ